سرباز کوچک نماز
حال همه چيز را مي دانم و مي فهمم که براي چه گلويم پاره مي شود. مي دانم چرا تشنگي امانم را بريده است. حتي مي دانم که چرا بايد گريه و شيون کنم. اين نقش من است. قرار است من هم با گريه هاي کودکانه ام، با دشمنان دين، با دشمنان نماز بجنگم. شايد هنوز خيلي چيزها را نفهميده باشم. شايد نفهميده ام که پدرم در نمازهاي نيمه شبش، در حالي که صداي هق هق گريه اش بلند است چه مي گويد. نمي دانم وقتي که از خدا ...
حال همه چيز را مي دانم و مي فهمم که براي چه گلويم پاره مي شود. مي دانم چرا تشنگي امانم را بريده است. حتي مي دانم که چرا بايد گريه و شيون کنم. اين نقش من است. قرار است من هم با گريه هاي کودکانه ام، با دشمنان دين، با دشمنان نماز بجنگم.
شايد هنوز خيلي چيزها را نفهميده باشم. شايد نفهميده ام که پدرم در نمازهاي نيمه شبش، در حالي که صداي هق هق گريه اش بلند است چه مي گويد.
نمي دانم وقتي که از خدا مي خواهد نمازهايش و اشک هايش را به خاطر غربت و نماز مادرش يا اشک ها و نمازهاي جدش قبول کند و خاکش را و تربتش را به خاطر مناجات پدرش متبرک و پاک کند، يعني چه؟ اما اين راز کوچک را فهميده ام که قرار است من کوچک ترين سرباز اين سرزمين و کوچک ترين شهيد نماز باشم. مي دانم که کربلا، با من کامل مي شود. دوست دارم شيون نکنم؛ اما تشنگي امانم را بريده است و مي دانم که اين نقش من است.