كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را؟
كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را؟ كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را؟ غيبت نكرده اي كه شوَم طالب حضور پنهان نگشته اي كه هويدا كـــنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدي كه من با صد هزار ديـــــده تماشا كنم تو را چشم به صد مجاهده آيينه ساز شد تا من به يك مشاهده شيدا كنم تو را بالاي خود در آينـﮥ چشم من ببين تا با خبر ز عـــــــالم بالا كنم تو را مستانه كاش در حرم و دير بگذ ...
كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را؟
كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را؟
غيبت نكرده اي كه شوَم طالب حضور
پنهان نگشته اي كه هويدا كـــنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدي كه من
با صد هزار ديـــــده تماشا كنم تو را
چشم به صد مجاهده آيينه ساز شد
تا من به يك مشاهده شيدا كنم تو را
بالاي خود در آينـﮥ چشم من ببين
تا با خبر ز عـــــــالم بالا كنم تو را
مستانه كاش در حرم و دير بگذري
تا قبله گاه مؤمن و ترسا كنم تو را
خواهم شبي نقاب ز رويت برافكنم
خورشيد كعبه، ماه كليسا كنم تو را
گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من
چندين هزار سلسله در پا كنم تو را
طوبي و سدره گر به قيامت به من دهند
يكجا فـــــداي قــــامت رعــــنا كنم تو را
زيبا شود به كارگِه عشق كار من
هر گه نظر به صورت زيبا كنم تو را
رسواي عالمي شدم از شور عاشقي
ترسم خدا نخــــواسته رسوا كنم تو را
فروغي بسطامي