نسیم دعوت

نسیم دعوت

  "الهی به حرمت آن نام که تو خوانی و به آن صفت که تو چنانی، دریاب که می­توانی" الهی؛ مسافر دریای محبت توام؛ آسمانت را به دریای دلم می­کشانی تا انعکاس مهرت، قعر دریای دلم را روشن کند تا همه­ی موج­ها بهراسند از آنکه کشتی­ام را بدرند و نابود سازند. معبودا! هنگامی که نسیم دعوتت، ابرهای سیاه را به لرزه درمی­آورد؛ رنگین­کمان آرامش پلی رنگین میان من و ت ...

 

"الهی به حرمت آن نام که تو خوانی و به آن صفت که تو چنانی، دریاب که می­توانی"

الهی؛ مسافر دریای محبت توام؛ آسمانت را به دریای دلم می­کشانی تا انعکاس مهرت، قعر دریای دلم را روشن کند تا همه­ی موج­ها بهراسند از آنکه کشتی­ام را بدرند و نابود سازند.

معبودا! هنگامی که نسیم دعوتت، ابرهای سیاه را به لرزه درمی­آورد؛ رنگین­کمان آرامش پلی رنگین میان من و تو می­زند.

بارالها؛ خسته­ام از این بیراهه­ها که هر کدام در تکاپو هستند، تا مرا به غریبی ببرند و مانع از این شوند که قریب به درگاهت شوم. دریاب که این پای پر آبله دیگر، وامانده از کشیدن این جسم فرتوت از گناه.

از آن هنگام که کوله­بار عشقت را بر دوش انداختم، سنگینی گناهم را کمتر احساس کردم. چشم را به درگاهت دوخته­ام و با این سر بالا به سوی تو راه می­روم، تا نکند بویی مستم کند و منظره­ای دلفریب پرده­ای بر جلوی چشمانم بکشد؛ پرده­ای از رنگ گل­های ناپایدار جهان فانی.

ای پناه بی­پناهان؛ در اوج پستی این دنیا که هر طوفان بر رخ گلستانیان، آرنگی سهمگین می­زند و سیمای آنان را گلگون نقاشی می­کند؛ تنها پناهم سایه­ی مهربان توست.

جانان من؛ آن روز که دیوار غرورم را بر سرم آوار نمودی؛ چشم بر پیشانی انداختم و عصیان کردم؛ ولی آن هنگام که پوچی خود را در خشت خشت آن دید؛ آنقدر گریستم از پشیمانی، تا از آن خشت­ها گلی ساختم و از آن گل دلی، اما افسوس، آن دلی که آرام آرام آن را با شراب مست­کننده­ی ایمانت پرکردم؛ طوفان بی­معرفتی و نامردی شکست و تکه تکه کرد، ولی آن هنگام که دست کرامتت، آسمان ابری چشمانم را آفتابی کرد، شکوفه­های امید بر تن خشکیده­ام رویید و آنجا دانستم که دل­های بشکسته محراب تجلی مهر خداست. حال زمین اعمالم را چاله چاله می­کنم و هر قطعه­اش را در گودالی می­نهم و با اشک ندامت آبیاری­اش می­کنم و تو ای خدا؛ با نور مغفرت گرمایشان بخش تا این گورستان زشت به گلستانی زیبا تبدیل شود.

تا خار غم عشقت  آویخته  در دامن           کوته  نظری باشد رفتن به  گلستان­ها

آن راکه چنین دردی ازپای دراندازد          باید که فروشوید دست ازهمه درمانها

 

فاطمه فروغی- پیش دانشگاهی از قم