حلقه عقد

حلقه عقد

خجالت مي کشيدم رک و پوست کنده با خانمم حرف بزنم. هنوز اوايل عقدمون بود؛ مي ترسيدم اگه چيزي بگم، کدورتي پيش بياد و بگو مگو بشه. ولي به هر حال اين قدم اول بود. نبايد کج برمي داشتم. روز خريد که شد، بهش گفتم: تو که دلت نمي خواد 24 ساعته برام گناه بنويسند؟! گفت: معلومه که نه! گفتم: تو که دوست نداري نمازهاي من قبول نشه و باطل بشه! گفت: خب معلومه، ولي چه ربطي به اين جا داره؟ گفتم: خيلي ربط ...

خجالت مي کشيدم رک و پوست کنده با خانمم حرف بزنم. هنوز اوايل عقدمون بود؛ مي ترسيدم اگه چيزي بگم، کدورتي پيش بياد و بگو مگو بشه. ولي به هر حال اين قدم اول بود. نبايد کج برمي داشتم. روز خريد که شد، بهش گفتم: تو که دلت نمي خواد 24 ساعته برام گناه بنويسند؟!

گفت: معلومه که نه!

گفتم: تو که دوست نداري نمازهاي من قبول نشه و باطل بشه!

گفت: خب معلومه، ولي چه ربطي به اين جا داره؟

گفتم: خيلي ربط داره. انگشتر طلا هم براي مرد حرامه هم نمازش با اون باطله.

خيال نمي کردم به اين راحتي قبول کنه. کدورتي که پيش نيومد هيچ، خيلي هم خوب شد.

 

منبع: دو رکعت قصه صفحه 41