نماز در جنگنده
ساعت چهار صبح زنگ هشدار پایگاه رو زدن و ما بلافاصله سوار هواپیما شدیم. وقتی به پرواز دراومدیم، تازه فجر صادق طلوع کرده بود. خضرایی گفت: "موافقی نماز رو همینجا بخونیم؟" گفتم: "عالیه، از این بهتر نمیشه!" بعد با کسب اجازه از رادار، جهت پرواز رو به سمت قبله تغییر دادیم. اول خضرایی نمازش رو خوند و بعد هم من. بعد از نماز، خضرایی با اون صدای قشنگش شروع به مناجا ...
ساعت چهار صبح زنگ هشدار پایگاه رو زدن و ما بلافاصله سوار هواپیما شدیم. وقتی به پرواز دراومدیم، تازه فجر صادق طلوع کرده بود.
خضرایی گفت: "موافقی نماز رو همینجا بخونیم؟" گفتم: "عالیه، از این بهتر نمیشه!" بعد با کسب اجازه از رادار، جهت پرواز رو به سمت قبله تغییر دادیم. اول خضرایی نمازش رو خوند و بعد هم من.
بعد از نماز، خضرایی با اون صدای قشنگش شروع به مناجات کرد و اونقدر لحنش عاجزانه و حزین بود که حال منو هم به شدت تغییر داد. اون نماز یکی از به یاد موندنیترین نمازهای عمرم شد. مثل اینکه خدا یه فرصتی برامون پیش آورده بود که چند دقیقه باهاش خلوت کنیم و عاشقانه باهاش حرف بزنیم؛ چون هم ما رو تو دل آسمون آورده بود و هم تهدیدی از طرف دشمن وجود نداشت.
تو اون چند دقیقه جسم و روحمون هر دو در حال پرواز بودن و اصلا دوست نداشتیم به زمین برگردیم؛ اما با اعلام پایان مأموریت از سوی رادار، ناچار به پایگاه برگشتیم و به زمین فرود اومدیم.
شهید محمود خضرایی