شبهاى على عليه السّلام
ابو درداء روايت مى كند كه : شبى اميرالمؤ منين عليه السّلام را ديدم كه از مردمان كناره گرفته و در مكان خلوتى مشغول مناجات با پروردگار است و مى فرمود: بار الها! چه بسيار گناهانى كه با بردبارى از عقوبتش درگذشتى و چه بسيار جرائمى كه به كرم و بزرگواريت آن را آشكار نساختى ، بار الها! گر چه عمرم در نافرمانى تو طى شد و گناهانم بسيار گشت ولى آرزويم تنها غفران و آمرزش تو است ، و آه اگر در نامه عملم ... ناگ ...
ابو درداء روايت مى كند كه : شبى اميرالمؤ منين عليه السّلام را ديدم كه از مردمان كناره گرفته و در مكان خلوتى مشغول مناجات با پروردگار است و مى فرمود: بار الها! چه بسيار گناهانى كه با بردبارى از عقوبتش درگذشتى و چه بسيار جرائمى كه به كرم و بزرگواريت آن را آشكار نساختى ، بار الها! گر چه عمرم در نافرمانى تو طى شد و گناهانم بسيار گشت ولى آرزويم تنها غفران و آمرزش تو است ، و آه اگر در نامه عملم ...
ناگاه ديدم صدا خاموش شد. گفتم ، حتماً حضرت را خواب برده ، رفتم تا آن حضرت را بيدار كنم چون ايشان را حركت دادم ديدم همچون چوب خشك شده اى است . گفتم : ((اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون )) اميرالمؤ منين از دنيا رفت . به خانه آن حضرت رفتم ، و فاطمه عليهاالسّلام را از اين امر آگاه ساختم . فرمود: اين حالتى است كه از ترس خدا هر شب بر او عارض مى شود. پس اندكى آب به چهره اش پاشيدم ، بهوش آمد به من نگريست در حالى كه من مى گريستم ، فرمود: چه چيز باعث گريه تو شد، اى ابو درداء؟! گفتم : آنچه را كه مى بينم شما به خود روا مى دارى ، فرمود: اى ابو درداء! پس حالت چگونه خواهد بود اگر مرا ببينى در حاليكه به حساب فرا خوانده شده ام .
ابو درداء مى گويد: بخدا سوگند كه من چنين حالتى را از احدى از اصحاب رسول خداصلّى اللّه عليه و آله نديدم .(بحار الانوار، ج 41، ص 11، منازل الاخره ، شيخ عباس قمى ، ص 130، اسرارالصلاة ، ص 214.)