نماز صبحت با من!!!
سالهای اوّلی که تازه به سنّ تکلیف رسیده بودم، یک روز صبح برای نماز بیدار شدم، بعد از خواندن نمازم، رفتم تا مادرم را برای نماز بیدار کنم. از شب قبل دچار کسالت شدید شده بود. دلم نیامد بیدارش کنم. لذا خودم سر سجّاده رفتم و نیّت کردم: دو رکعت نماز به جای مادرم به جا میآورم قربه الی الله. فردا صبح به مادرم گفتم: خیالت راحت! من به جایتان نماز صبح را خواندم. مادرم خندید و گفت: دخترم به ...
سالهای اوّلی که تازه به سنّ تکلیف رسیده بودم، یک روز صبح برای نماز بیدار شدم، بعد از خواندن نمازم، رفتم تا مادرم را برای نماز بیدار کنم. از شب قبل دچار کسالت شدید شده بود. دلم نیامد بیدارش کنم. لذا خودم سر سجّاده رفتم و نیّت کردم: دو رکعت نماز به جای مادرم به جا میآورم قربه الی الله. فردا صبح به مادرم گفتم: خیالت راحت! من به جایتان نماز صبح را خواندم. مادرم خندید و گفت: دخترم به جای آدم زنده که نمیشود نماز خواند. بایستی خود آدم قضایش را به جا بیاورد.