نماز در هر شرایطی
سوار کامیون شدیم. چادر را کشیدند و حرکت کردیم. نمی دانستم به کجا می رویم. همه چیز درنهایت دقت، محرمانه بود. بعد از اذان صبح، کامیون ها ایستادند. ابتدا تصور کردم برای اقامه نماز توقف کرده اند، ولی اجازه خروج از کامیون را به کسی ندادند. بعداً معلوم شد چرخ یکی از کامیون ها در گل ولای چسبناک کنار جاده فرو رفته و راه بسته است. مدتی درون کامیون نشستیم. وقت نماز صبح می گذشت، بچه ها اعتراض کردند. حسین از ...
سوار کامیون شدیم. چادر را کشیدند و حرکت کردیم. نمی دانستم به کجا می رویم. همه چیز درنهایت دقت، محرمانه بود. بعد از اذان صبح، کامیون ها ایستادند. ابتدا تصور کردم برای اقامه نماز توقف کرده اند، ولی اجازه خروج از کامیون را به کسی ندادند. بعداً معلوم شد چرخ یکی از کامیون ها در گل ولای چسبناک کنار جاده فرو رفته و راه بسته است. مدتی درون کامیون نشستیم. وقت نماز صبح می گذشت، بچه ها اعتراض کردند. حسین از همه بیشتر معترض بود. نه قادر به وضو گرفتن بودیم، نه جهت قبله را می دانستیم. چیزی نمانده بود که نماز صبح قضا شود. در آن شرایط نمازش را خواند؛ مثل همیشه با وضو سوار شده بود.
عباس میرزایی، زنجیرها، ص 46، خاطره حسین رضایی از شهید غلام حسین خزاعی.