زيباترين سوگند
نزديک تر بياييد. چشم هاي خسته خود را پايين نيندازيد. بياييد و روي سينه ام پر و بال باز کنيد. بياييد و از آغوش من به آسمان پرواز کنيد. تعجب نمي کنم از اين که با اندکي سنتان لباس رزم پوشيده ايد که شما فرزندان خواهرم زينب هستيد. حتم مي دانيد که چه چيز باعث رضايت من براي رفتن شما به ميدان جنگ شد. وقتي که مادرتان را براي راضي کردن من فرستاديد، مي دانستيد که بايد مرا به چه چيز سوگند دهد تا ر ...
نزديک تر بياييد. چشم هاي خسته خود را پايين نيندازيد. بياييد و روي سينه ام پر و بال باز کنيد. بياييد و از آغوش من به آسمان پرواز کنيد.
تعجب نمي کنم از اين که با اندکي سنتان لباس رزم پوشيده ايد که شما فرزندان خواهرم زينب هستيد.
حتم مي دانيد که چه چيز باعث رضايت من براي رفتن شما به ميدان جنگ شد. وقتي که مادرتان را براي راضي کردن من فرستاديد، مي دانستيد که بايد مرا به چه چيز سوگند دهد تا راضي شوم.
وقتي که وارد خيمه ام شد، مثل هميشه به احترامش برخاستم و دست هايش را بوسيدم. روبه رويم نشست. ابتدا با چشمانش گفت و آن گاه با زبان.
- به فرزندان من اجازه بده پا به ميدان بگذارند.
برايم سخت بود بپذيرم.
شما پرورش يافتگان دامن اوييد. مي دانستيد مادرتان را با چه پيغامي نزد من بفرستيد. مي دانستيد اگر مرا به مادرم و به نمازهاي عاشقانه اش و نمازهاي خالصانه اش قسم دهد، نمي توانم نپذيرم.
برايم سخت بود بپذيرم. برايم سخت است بپذيرم. اما مي پذيرم که قشنگ ترين مرگ در انتظار شماست. مرگ براي خدا. مرگ براي دين، مرگ براي نماز.