برای شهیدشدن شب ها نماز امام زمان(عج) می خواند.

برای شهیدشدن شب ها نماز امام زمان(عج) می خواند.

حجت الاسلام علیرضا پناهیان دوست صمیمی شهید محسن زیارتی نصرآبادی بوده اند. که در اینجا اوصاف این شهید را از زبان حاج آقای پناهیان می خوانیم؛ شهید زیارتی قبل از دفاع مقدس به این مقام رسیده بود. شهید زیارتی(محسن) به علت دفاع مقدس به این مقام نرسیده بود. او از قبل از آن به دنبال شهادت بود. علت آشنایی من با ایشان این بود که در کردستان جنگ شده بود. در مسجد که ثبت نام می کردند، دیدم که پسری 14،15 س ...

حجت الاسلام علیرضا پناهیان دوست صمیمی شهید محسن زیارتی نصرآبادی بوده اند. که در اینجا اوصاف این شهید را از زبان حاج آقای پناهیان می خوانیم؛

شهید زیارتی قبل از دفاع مقدس به این مقام رسیده بود.

شهید زیارتی(محسن) به علت دفاع مقدس به این مقام نرسیده بود. او از قبل از آن به دنبال شهادت بود. علت آشنایی من با ایشان این بود که در کردستان جنگ شده بود. در مسجد که ثبت نام می کردند، دیدم که پسری 14،15 ساله دور میز میچرخد. با هم سلام علیکی کردیم. پسری بود فهمیده، مودب و خوش زبون. من، هم سن و سال ایشان بودم اما چون پدرم امام جماعت مسجد بود، برای ثبت نام از متقاضیان اعزام.پشت میز نشسته بودم. از ایشان پرسیدم: کاری دارید؟ گفت: میشه من رو هم ثبت نام کنید؟ بهش گفتم اسم شما رو؟ ما قراره اسم اونایی رو که رفتن سربازی و اسلحه بلدن رو بنویسیم. قراره ببریم جنگ میفهمی؟ گفت :”خب اسم ما رو هم بنویس بریم دیگه”. خنده ام گرفت و گفتم نمیتوانیم اسمت رو بنویسیم.

کم کم با هم رفیق شدیم. چند شب بعد ازش پرسیدم، چرا میخواستی ثبت نام کنی؟ . پاسخ داد: ” این جاها که شهادت گیر نمیاد؛ حداقل برویم کردستان تا نصیب ما هم بشه”. ایشان قبل از دوران دفاع مقدس به این (میل شهادت) رسیده بودند. خیلی مهم است که انسان قبل از قرار گرفتن در فضای جبهه ها به این برسد. حتماً لازم نیست که آدم در این فضا ها قرار بگیرد تا آدم شود. شهید محسن در فضای جبهه ها آدم نشد. این در اثر تربیت پدر بزرگوارشان یا خانواده یا این خاک است که در این صورت باید به آن افتخار کنید.

پناهیان شهید زیارتی قبل از جنگ به این مقام رسید/محسن مانند حضرت زهرا(س) شهید شد/ ما محصول کار شهدا هستیم

به شهید محسن و رفیقش طفلان مسلم می گفتند.

پس از تشکیل بسیج در مسجد محله، محسن با یکی از بچه ها به نام ابالفضل خیلی رفیق شده بود. جریان را که پرسیدم، متوجه شدم که هر دوی آنها خواب دیده اند که با هم شهید میشوند. یک بار که از محسن خواستم تا انتقاداتش از من را بنویسد، نوشته بود که چرا با من بیشتر از ابالفضل رفاقت می کنی؟ فرق ابالفضل و محسن دراین بود که حاج رضا (پدر محسن) معمار بود و لذا وضعیت مالی خوبی داشتند. به حدی که در جایی که اکثر خانه ها 70-80 متری بود، خانه ای بزرگ و با حیاط داشتند و اینقدر این معمار معروف بود که حتی یک کوچه رو به نام معمار زیارتی نامگذاری کرده بودند. اما پدر ابالفضل، علی بود که علیل بود. در یک اتاقی مستأجر بودند نه یک خانه. اباالفضل خرج خانه رو با فروش اجناسی که بچه ها دوست داشتن، توی مدرسه بدست می آورد. یعنی محسن از بچه پولدارهای محل و ابالفضل از فقرای محل بودند. بعدها که این دو به گردان مسلم رسیدند، چون سن آنها از همه کمتر بود، بهشان طفلان مسلم می گفتند. این شهید آنقدر متواضع بود که اصلاً فکر نمی کرد که با این نوجوان فقیر تفاوتی دارد و این نشان دهنده ی ادب است.

حاضر نشد به مادرش بگوید برای رفیقم غذا پخت کن.

یکبار که خانه شهید محسن بودم، گفتم غذا بیار بخوریم. دیدم که یک بشقاب غذا آورد با دو تا قاشق. بهش گفتم این که یکیه؟ یکی دیگه هم بیار. گفت:” من نمیتونم توی قیامت جواب همین محبت های مادرم را هم بدهم، چه برسد که بگم یک ظرف غذا هم برای رفیقم بده”. محسن گفت تو بخور من نمی خورم. من به مادرم گفتم ما غذا میل نداریم، همونی که میخواستی به من بدی رو بهم بده. بیشتر نکش. ما اون روز همون غذای یک نفر رو، دو نفره خوردیم ولی محسن حاضر نشد به مادرش بگوید که برای رفیقم غذا درست کن. این در حالی است که ما اینقدر با هم رفیق بودیم که محسن از جبهه فقط یک نامه نوشت و اون هم به من بود. یعنی اینقدر با هم رفیق بودیم.

بعد از شهادتش در شب عقد من وهمسرم، دیدیم که مادر شهید زیارتی با یک دسته گل وارد منزل ما شد. جریان را که پرسیدیم، متوجه شدیم که محسن در خواب به ایشان گفته اند که امشب شب عقد علیرضاست. باید بروی و تبریک بگویی. باید براشون غذا هم درست کنی. بعد از اون شرایطی پیش آمد که مجبور شدیم در خانه ی شهیدان زیارتی زندگی کنیم. خانم بنده که مریض شده بودند، مادر شهید زیارتی غذا پخت میکردند و برای ما می آوردند. مادر شهید گفت: در خواب دیده بودم که محسن گفته بود باید برای آنها غذا درست کنی، دیگه نمیدونستم اینجوری میشه. با این که این شهید هوای رفیقش رو داره، باز اون موقع حاضر نشد که به مادرش بگه که برای رفیقم غذا درست کن.

 

برای شهیدشدن شب ها نماز امام زمان(عج) می خواند.

ایشون هم خیلی دقیق بود، هم با ادب بود. فوتبال بی نظیری داشت. درس هایش هم خوب بود. اصلا تظاهر دینی نمیکرد ولی من میدونستم که برای شهید شدن، شب ها نماز امام زمان میخواند. صحبت من این است که این آدم ها رو جنگ تربیت نکرد، بلکه جنگ محصول چنین انسان هایی بود. چرا که دیدم چندین نفر تحت تأثیر شخصیت او به جبهه رفتند و آدم شدند و شهدای خوبی هم شدند.

زمانی یکی از دوستان، یکی از شهدا رو خواب دیده بود. از آن شهید پرسیده بود که فلانی کجاست گفته بود اون پیش ماست. ازش پرسیده بود محسن (شهید زیارتی)کجاست؟ گفته بود او خیلی بالاتر از ماست.

در خواب به من گفت از اینجا کمک رسانی می کنیم.

یک بار که خودم در خواب دیدمش، پرسیدم که کمتر پیش ما میای. گفت: این جا کار زیاد داریم. گفتم چه کار میکنید؟ گفت از این بالا نگاه میکنیم، هر جا کسی کمکی خواسته باشه، کمکش می کنیم. گفت الآن تو چی میخوای. گفتم این مسئله قبر هنوز برای من حل نشده است. گفت بیا تا برات حلش کنم. توی خواب من را بالای یک قبر برد و پاهایش را دو طرف قبر گذاشت. گفت کف قبر رو نگاه کن. با انگشت کف قبر رو مثل کشویی کنار زد و نوری بیرون زد. آن نور طوری بود که دستش که داخل نور بود طرف دیگر دستش هم نورانی بود. بعد ها در روایات این ویژگی ها را برای نور های عالی قیامتی دیدم. این خواب اینقدر برای من تاثیر داشت که عاشق قبر شدم.

شهید محسن قبل از شهادت به پدرشون میگویند: ” این همه کار کردی خدا از شما قبول کنه. حالا بیا کمی برای خدا کار کن.” پدرشون میگه یعنی چی؟ ایشون میگن:” بیا بریم جبهه.”

ایشون اصلاً قرار نبود که به جبهه بروند. در واقع فرار کردند. من مسئول پایگاه بودم و نمی توانستم به جبهه بروم. از طرفی نمی خواستم بگذارم که او هم برود. صبح که برای خداحافظی از اولین اعزام آومده بودند، محسن دیگه طاقت نداشت. محسن و ابالفضل بدون خداحافظی رفتند. من آن شب تا صبح گریه کردم، چون میدانستم که دیگر نمی بینمش.

اما پدرش. من اصلاً نمی توانم در مورد ایشون حرفی بزنم. کسی که با سختی این دنیا را برای خودش فراهم کرده و حالا زمان بهره برداری از آن فرراسیده، رها کنه و جبهه بره؟ در جبهه شهیدغلامرضا زیارتی را دیدم که تدارکاتی یک گردان شده بود. در حال جدا کردن نامه برای رزمنده ها بود.

 

حاج غلامرضا به شهید محسن گفت: تو بری و من بمونم؟

بعد از این که خبر شهادت فرزندش محسن را برای ایشان آوردیم، در هیچ مراسمی گریه نکرد؛ فقط اخم کرده بود. برخی به من می گفتند که ایشون از شهادت پسرشون ناراحتند. منرهم مثل اونها خبری نداشتم. هیچی نمیگفت. در غسالخانه که بودیم، هنگامی که بدن شهید محسن در حال کفن شدن بود، به من گفتند که حال حاج غلامرضا زیاد خوب نیست؛ کنارش باش. من ایستادم و فقط نگاه می کردم. جنازه رو که گذاشتند جلویش، دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره. شروع به گریه کرد و گفت: “محسن تو بری و من بمونم؟ آخه تو بچه ی منی”حاج غلامرضا بعد از مدتی زندگی را رها کرد و به جبهه رفت. دنیایی که درست کرده بودند، اسیرشون نکرد.

 

شهید محسن مانند حضرت زهرا(س) شهید شد.

 

“کافران در این دنیا اثر ندارند. پس چه کسانی در این دنیا اثر دارند؟ خدا در همین سوره و در آیه 4 میفرماید:”…و الذین قتلوا فی سبیل الله فلن یضلّ اعمالهم”. کسانی که در راه خدا شهید می شوند، خدا اثر عمل آنها را از بین نمی برد. خدا اصلاً در مورد ما صحبتی نکرده است. ما که نه جز شهداییم نه جز کافرانیم تکلیف ما چیست؟ ما باید خود را به شهدا نزدیک کنیم. روز قیامت که از ما بپرسند می گوییم ما حسینی هستیم.

ایشان آغاز روضه ی خود را با این صحبت آغاز کردند: رمز عملیات فتح المبین که شهید محسن زیارتی در خط مقدم آن و در لحظه های اول آن به شهادت رسید یا زهرا (س) بود. ایشان از جمع پرسیدند: آیا شما عکس شهید زیارتی را که اسمش نیز محسن هست دیده اید؟ هنگامی که پیراهن این شهید را در آوردند، دیدند سینه اش سوراخ شده، بازویش ورم کرده و صورتش کبود شده است.

پایگاه خبری صاحب نیوز