در بین مستحبات شیفته نماز غفیله بود
شهيد امير چمنی وارد حوزه شد و در مسجد جامع كرج به عنوان طلبه نوجوان فعاليت مي كرد، با شروع جنگ تحميلي و هجوم وحشيانه عراق به ايران داوطلبانه به جبهه هاي جنوب و غرب اعزام گرديد و در آنجا به حماسه آفريني پرداخت، در عمليات غرور آفرين والفجر 8 در منطقه ام الرصاص شركت نمود كه به هنگام عمليات و خط شكني در آبهاي ام الرصاص بر اثر اصابت راكت هواپيماي دشمن به قايق و اصابت تركش آن به سر و سينه در ...
شهيد امير چمنی وارد حوزه شد و در مسجد جامع كرج به عنوان طلبه نوجوان فعاليت مي كرد، با شروع جنگ تحميلي و هجوم وحشيانه عراق به ايران داوطلبانه به جبهه هاي جنوب و غرب اعزام گرديد و در آنجا به حماسه آفريني پرداخت، در عمليات غرور آفرين والفجر 8 در منطقه ام الرصاص شركت نمود كه به هنگام عمليات و خط شكني در آبهاي ام الرصاص بر اثر اصابت راكت هواپيماي دشمن به قايق و اصابت تركش آن به سر و سينه در روز بیست و پنجم بهمن ماه 1364 به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
نعمت الله عزيزي لعل آبادي همرزم شهید امیر چمنی اینگونه روایت می کند:
سال 1364 گه براي اولين بار به جبهه اعزام شدم سال شگفتي روح من بود كه مستقيماٌ در نبرد حق عليه باطل حضور پيدا كردم و اين بهترين ايام پرورشي روح من بود كه در جستجوي رضايت خداوند بود ، از طرف واحد بسيج سپاه پاسداران كرج به منطقه جنوب اعزام شدم و من در پوست خود نمي گنجيدم پس از طي مسافتي طولاني در منطقه اي نرسيده به انديمشك يعني پادكان دو كوهه پياده شديم وپس از زمان كوتاهي در منطقه پادگان مستقر شديم وساعتي بعد در يكي از اتاقهاي ساختمان جاي گرفتيم من گرچه احساس تنهايي وغربت ميكردم چون هيچ كس را نمي شناختم اما بچه هاي بسيجي آنقدر صميمي ومهربان بودند كه فراموش كردم تنهاي خودم را واين واقعيتي بود كه انكار ناپذير بودودرمدت زماني كوتاه با هم انس گرفتيم و صميمي شديم گو اين كه دوست چندين ساله هم بوديم اتاق ما چون جاي بيشتري داشت چهار، پنج نفر ديگر را به اتاق ما اضافه كردند ويكي از آنها شهيد امير چمني بود كه از همان ابتدا بوي دوستي ورفقاقتش بيشتر به مشامم مي خورد واين اولين برخورد ها بود.
شهيد چمني درس طلبگي را هم تا سطوح فرا گرفنه بود و به همين دليل در نظر داشتم كتاب جامع المقدمات را از او فرا گيرم اما با شروع آموزشها توفيق آن را نداشتم او در خانواده اي بزرگ شده بود كه پايبند به اعتقادات اسلامي بودند و او تنها فرزند پسر خانواده بود و اين براي مادرش چقدر سخت بود و چقدربايد صبور باشد كه فراغ او را تحمل كند اما او واقعاٌ به زينب (س) اقتداكرده بود و در كلاس درس او صبر و استقامت را چه خوب آموخته بود كه زماني كه برادران بسيجي با دلهره و پريشاني ميخواستند خبر شهادت يگانه دلبندش را به او بگويند با اطمينان و آرامش قلب به آنها گفت: آسوده باشيد كه خبر شهادت امير را به من بگوييد من چهل روز قبل ميدانستم كه امير شهيد ميشود واين واقعاٌ درسي است كه تاريخ بايد در قلب خود ثبت وضبط نمايد .
اردوگاه عشق ؛ روایت شهید طلبه «امیر چمنی»
اردوگاه عشق
درست روبروي پادگان دو كوهه با فاصله اي حدود 10 تا 15 كيلومتر اولين اردوگاه آموزشي را داير كرديم و خيمه هاي عشق را برپاكرديم، خيمه هايي كه مرداني سر مست از عشق جهاد و شهادت آخرين روزهاي دوري از دنيا را تمرين ميكردند و در اشتياق وصل يار لحظه شماري ميكردند من به اتفاق امير و ديگر بچه هاي هم اتاقي چادر و ديگر ابزار آلات را تحويل گرفتيم و زودتر از همه چادر خود را آماده استراحت نموديم ، پس از خستگي مفرطي كه وجود بچهها را آزرده بود چادر مأمني شده بود كه تا لحظهاي بيارايند تا با اعزمي راسخ آماده آموزشهاي رزمي شوند، هر چقدر كه با بچه ها بودم بيشتر انس ميگرفتم و صميميت و نگاه مهربان شهيد چمني مرا مجذوب رفتار واخلاق و صفاپيش كرده بود يك بار خصوصيات بارز شهيد چمني اهميت خاصي به انجام مستحبات بود از جمله نماز غفيله كه براي خود واجب ميدانسته و حتي در شب عمليات كه ناچار بايد باتيمم در داخل اتوبوس بخاطر مسا ئل امنيتي كه در نزديكترين نقطه اروند رود بوديم نماز ميخوانديم، از خواندن آن دوري نكرد به زيارت عاشورا نيز انس عجيبي داشت و حالات و روحيات عاشورايي در وجودش پيدا بود چند باراهميت ذكر تسبيهات حضرت زهرا (س) را سفارش كرد كه از واجبات نماز ميدانست وبعد از نماز بجا مي آورد .
خصوصيت ديگر اينكه ايشان علي رغم اعزام مجدد بود كمتر پيش مي آمد كه از خود سخن بگويد يا از عمليات هاي گذشته واعزام هاي قبلي تعيف نمايد مگر مواردي كه جنبه هاي تجربه جنگي داشت و لازم بود امثال بنده از آن جويا شويم واين نشانه بارز اخلاص آن شهيد بود كه او را نيز به مقام شهادت ارتقا ء درجه نمود.
شوخی های امیر به همه روحیه می داد
فرمانده گروهان ما كه گروهان ايمان بود بنام شهيد جواد رهبر دهقان بود گرچه جانباز بود ولي جبهه را ترجيح ميداد استراحت پشت جبهه و هميشه اين جمله تكيه كلامش بود كه ميگفت برادرها محكم باشيد و تمرينات را باتمام وجود انجام دهيد ايمانتان راچند برابر كنيد نكند فردا كه در مقابل دشمن قرار داشتيد زانو هايتان بلرزد و زماني كه ما را بزور ميبرد سرودهاي مختلف ميگفت و ما ميخوانديم و هنگام برگشت كه احساس میکرد بچه ها خسته شده اند اين شعر را ميگفت كه كتري جوشه قوري روشه شهردار پهلوشه كه شهيد چمني بعد از ميگفت شهردار خوابديده و اينگونه خستگي را ازتن رفع مينمود .
اصطلاح شهردار كسي بود كه داخل چادر ميماند و وسائل صبحانه وتميزي چادر ومرتب كردن آن بر عهده داشت.
بعد از دو ماه كه در اردوگاه روبروي دو كوهه تمرينات لازم را انجام داديم براي مرحله بعد به اردوگاه كوثر رفتيم و در آنجا نيز سيرو سياحت روحي و معنوي خاصي داشتيم وگاهاٌ كه بچه ها شوخيشان گل ميكرد كارهاي عجيبي ميكردند از جمله انجام جشن پتو بخصوص روي آنان كه تازه وارد بودند وخبر از ماجرا نداشتند .
و آن قضيه جشن پتو بود که من اطلاعي چندان از آن نداشتم ودر يكي از روزها كه قرار شد من فردي باشم كه جشن پتو روي من انجام شود اما با وجود امير قبلاٌ ندا را داده بود و من آمادگي لازم را داشتم كه به دام نيافتم يكبار ديگر كه يكي از دوستان امير بنام شهيد صادق عطايي كه از دوستان نزديكش بود و در چادر ديگري جاي داشت به ديدن امير آمد از دور با صداي بلند سراغ امير را گرفت و امير كه صدارا شناخت با شوخي گفت بگو نيست و زير پتو مخفي شد و من كه در چادر پياده بودم پشت هم تكرار ميكرد كه بگو نيست اما صادق يك آن به در چادر رسيد و تقريباٌ بالاي سر امير بود كه هنوز امير حرفش را تكرار ميكرد كه بگو نيست شهيد عطايي با شنيدن صداي امير در زيرپتو وحرفهاي او فكري بسرش زد كه همان باعث شد امير خودرا تسليم كند وآن اين بود كه گفت بچه ها جشن پتو امير با صداي جشن پتو، پتورا كنار زد وگفت تسليم احساس كردم كه اين جشن پتو بچه ها از تير بار عراقيها بدتر است واين خود سر فصل شوخي بچه هاي جبهه ها و بسيجي ها ورزمندگان بود .
قرار شهادت
اما مهمترين و يا بهترين جمله اي كه از او بياد گار دارم مربوط به زمان عمليات بود يعني تقريباٌ دو روز قبل از عمليات والفجر 8 كه در منطقه اي از شهر (دريكي از بيمارستان هاي آن ) قرار داشتيم دستور داده بود ند كه تا كسانيكه محاسن آنان بلند است كوتاه كنند تا استفاده از ماسك بهتر انجام شود چون اگر گاز خوب جا نگيرد گاز به راحتي نفوذ خواهد كرد و به همين دليل من و امير با یک ماشين دستي صورت هم را اصلاح نموديم و آماده شديم و در همان لحظات بود كه اميرجمله اي گفت كه مثل اينكه همين ديروز بود كه و آن اين بود كه او گفتند: بيا و يك پيمان همين جا ببنديم كه هركه زودترشهيد شد واسطه شود تا ديگري شهيد شود و يا درفرداي قيامت شفيع او گردد ومن كه منتظر چنين جمله اي بودم با تمام وجودم پذيرفتم گرچه هيچ كس نمي دانست چه خواهد شد ولي آن شهيد عزيز خود ابتدا مطرح كرد وبا من اين پيمان را بست كه اگر زود تر شهيد شود شفيع من باشد كه اميدوارم درفرداي قيامت شفيع من شود وبه قولش وفادار باشد كه انشاء الله شهدا بهترين شفاعت كننده گان در گاه خداوند هستند.
پایگاه جامع فرهنگ ایثار و شهادت