نوجوانی که با وضو به مدرسه می رفت

نوجوانی که با وضو به مدرسه می رفت

  شهید رضا عامری مادر شهید می گوید: من نمیدانستم هر وقت می خواهد به مدرسه برود، با وضو می رود.  تا اینکه چند بار توی حیاط وقتی داشت وضو می گرفت، دیدمش. بهش گفتم: مگر الان وقت نمازه که داری وضو می گیری؟ گفت: میدونی مادر، مدرسه عبادتگاهه؛ بهتره انسان هر وقت میخواد بره مدرسه وضو داشته باشه.    رضا ترس از روبرو شدن با نامحرم داشت به سال اول دبیرستان که رسید ...

 

شهید رضا عامری

مادر شهید می گوید: من نمیدانستم هر وقت می خواهد به مدرسه برود، با وضو می رود.

 تا اینکه چند بار توی حیاط وقتی داشت وضو می گرفت، دیدمش.

بهش گفتم: مگر الان وقت نمازه که داری وضو می گیری؟

گفت: میدونی مادر، مدرسه عبادتگاهه؛ بهتره انسان هر وقت میخواد بره مدرسه وضو داشته باشه.

 

 رضا ترس از روبرو شدن با نامحرم داشت

به سال اول دبیرستان که رسید مادرم یک کلید از روی کلید خونه ساخت و داد دستش که وقتی از مدرسه برگشت و یه وقت خونه نبودیم، پشت در نمونه.

کلید می انداخت به در ، باز می کرد و بعدش هم زنگ می زد و بلند می گفت: یا الله ، یا الله؛ بعدش می اومد توی حیاط.

اگر ما توی حیاط نبودیم یا چیزی نمی گفتیم ، دم درِ ساختمان که می رسید ، با کلید می زد به شیشه و دوباره میگفت : یا الله .

بعد وارد می شد. می گفت : می خوام خیالم راحت بشه نامحرم خونه نیست.