Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
پیشخوان / متن کده
نماز آخر خورشید

■ نماز آخر خورشید

نزديك اذان صبح به مسجد جامع رسيد. مثل هميشه خودش بالاي گلدسته رفت و شهر را مهمان اذان کرد. اذان که تمام شد،مثل کسی که بخواهد آسمان را بغل کند دست هاش را باز کرد و روبه سپیده ی صبح گفت :

« اي صبح، اي سپيده دم! از روزي كه علي چشم به دنيا گشوده است، آيا شبی بوده كه تو دميده باشي و چشم علي در خواب باشد.»

از گلدسته ی غمگین کوفه پایین آمد. راه می رفت و در و دیوار مسجد را تسلی می داد. محراب را به آخرین اقامه خوشبو کرد و به نماز ایستاد. علی به سجده رفت و مهر و سجاده می گریست. سر از سجده که برداشت ،سیاه دست کینه و حسادت و حمق از آستین ابن ملجم بیرون آمد و شمشيری زهرآلود فرق پدر خاک  را شکافت. مولای گل ها سرود وصل خواند «‌فَزْتُ وُ رُبِّ الكَعًبِه»‌ « ‌به خداي كعبه رستگار شدم»

***

امام را به خانه بردند. در بستر که آرمید. چشمان مهربان و بی رمقش را باز کرد و فرمود:

« به خدا قسم هنگامي كه شمشیر به فرقم خورد، مثال من مثال عاشقي بود كه به معشوق رسيده باشد. لب تشنه ای كه در شب تاریک بیابان، پی آبی است تا همه ی هستیش را فدا کند و آن را در آغوش کشد؛ اگر در آن تاريكي سرچشمه ی خروشان آب را پيدا كند چقدر خوشحال مي‌شود؟!؛ مثال من مثال همان تشنه است.»

1394/3/6 ساعت 10:38
کد : 47
دسته : حکایت,داستان
لینک مطلب
کلمات کلیدی
نماز
حکایت
احادیث
پیامبر
امام معصوم
مطالب مرتبط
دزد نماز خوان!

■ دزد نماز خوان!

یکی از علماء از کربلا و نجف برمی گشت که گرفتار دزدان شد و دار و ندار او و رفقایش را دزدیدند. آن عالم می گوید : « من در بین اموالم کتابی داشتم که سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود همه جا همراه خودم می ب ...
شتر فول آپشن!

■ شتر فول آپشن!

در صدر اسلام هنوز خودروی لوکس و ایربگ دار اختراع نشده بود؛ برای همین وقتی می خواستند هدیه ی آبرو مندی برای کسی ببرند یک راس شتر ویژه پیدا می کردند و به عنوان هدیه می بردند. یک روز دو شتر براى حضرت محمد صلى الله عليه و آله هدیه  آوردند. حضرت هدیه ...
لبخند آخر مدرس!

■ لبخند آخر مدرس!

سر سجاده اش می نشیند نگاهش را دوخته روی  تربت کربلا و خاموش است.همه ی زندگی را توی سرش مرور می کند.می رود تا دورترین خاطره ها؛تا شش سالگی.تا سوزش ترکه ای که به بازویش خورد و او را آورد خانه ی پدر بزرگ.آورد به قمشه و بعد به اصفهان. جانش خسته ب ...
دیدگاه جدید