Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
پیشخوان / متن کده
لبخند آخر مدرس!

■ لبخند آخر مدرس!

سر سجاده اش می نشیند نگاهش را دوخته روی  تربت کربلا و خاموش است.همه ی زندگی را توی سرش مرور می کند.می رود تا دورترین خاطره ها؛تا شش سالگی.تا سوزش ترکه ای که به بازویش خورد و او را آورد خانه ی پدر بزرگ.آورد به قمشه و بعد به اصفهان.

جانش خسته بود و تمام زخم هایی که در همه ی عمر خورده بود  یکجا جمع شده بود روی دلش. با این حال طراوت و نشاط لحظه های پیش رویش را احساس می کرد.اذان می گویند. چهره ی حسن باز می شود و لبخند می زند.

موستوفیان و جهان سوزی را ساواک فرستاده تا مرگ حسن را توی یک استکان چای خلاصه کنند.موستوفیان قوری را برمی دارد و یک استکان کمرباریک را از چای پر می کند.جهان سوزی هم گرد پاکت کوچکی را درونش خالی  می کند و هم می زند.موستوفیان استکان چای را کنار سجاده ی سید حسن می گذارد و می گوید: بخور حاج آقا بخور از دهن نیفته.وقهقهه می زند. سید حسن مدرس استکان را برمی دارد و بسم الله  می گوید چای را با سه جرعه نمام می کند.استکان را کنار پای موستوفیان می گذارد و خیلی آرام بلند می شود و اقامه می گوید.موستوفیان برمی گردد و سیگاری روشن می کند و می نشیند روی تخت گوشه ی اتاق.حالا مدرس تکبیر نماز را می گوید و ساواکی ها منتظر اند زهر کار را یکسره کند؛اما هرچه زمان می گذرد کامشان تلخ تر می شود مدرس نماز را تمام می کند و بی هیچ نشانی از ضعف مشغول تسبیحات گفتن است. ساواکی ها کفری شده اند.در برابر مدرس احساس ناتوانی می کنند؛زهر را او خورده است اما تلخی تحقیر را آنها می چشند.موستوفیان طاقت نمی آورد. بلند می شود و سید را از پشت میگیرد و می کوبد روی زمین.عمامه را از سرش باز می کند و می پیچد دور گلویش.جهانسوزی هم دست های مدرس را نگه داشته که تقلا نکند. موستوفیان دو سوی عمامه را محکم می کشد. صدای شهادتین مدرس بلند می شود و نام مولایش علی را میبرد.چهره اش کبود شده اما اشک می ریزد و نگاهش به در اتاق است. چند لحظه بعد انگار همه ی تلخی های عمر را شیرینی یک دیدار از بین می برد. سید حسن مدرس آخرین لبخند زندگی اش را می زند و پای سجاده ی نماز شهید می شود.

1394/3/4 ساعت 10:58
کد : 15
دسته : حکایت,خاطره,داستان
لینک مطلب
کلمات کلیدی
داستان
نماز
خاطرات علما
مطالب مرتبط
اذان گوی پیر لندن!

■ اذان گوی پیر لندن!

حدود پانزده سال پیش ، از استاد محمّد علی حومانی ، یک مطلب جالب خواندم که خلاصه اش این است: ظهر بود که در یکی از خیابان هاي شهر لندن پیرمردي را دیدم که جلوي در خانه اش ایستاده بود و براي نماز ظهر اذان می گفت . همان جا ایستادم تا اذانش تمام شود. بعد ...
کاش با من هم دوست باشی

■ کاش با من هم دوست باشی

تند و تند لباسهایم را می پوشم . امسال معاون سخت گیری داریم . اگر۱۵ دقیقه دیر برسم برایم به قیمت نمره ی انضباط تمام میشود . وقتی می رسم بچه ها توی نمازخانه اند . اسمم را توی لیست تاخیر مینویسند . میدوم توی نمازخانه . یک مهر برمی دارم و توی صف ها دنبال ...
بهترین هدیه عالم

■ بهترین هدیه عالم

هر مسلمانی می داند که حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله ) بهترین بنده خدا و بهترین پدر دنیاست. این راهم می داند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ، بهترین نعمتی است که خدا به پیامبرش داده است.حالا شما حساب کنید که بهترین پدر دنیا می خواهد به تنها ...
دیدگاه جدید