Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
پیشخوان / متن کده
نام و نام خانوادگی: ایاک نعبد و ایاک نستعین

■ نام و نام خانوادگی: ایاک نعبد و ایاک نستعین

موج انفجار گرفته بودش. همه ی تنش خونی بود و روى تخت بيمارستان افتاده بود و هيچ چيز يادش نمى آمد. حتى اسم خودش را هم نمى دانست كه بگويد تا ثبت كنند.تنها جمله اى كه از ميان دو لبش بيرون مى آمد: اياك نعبد و اياك نستعين  بود. پرستار هرچه می پرسید همین جواب را می گرفت.

چند روز بعد وقتى به اردوگاه منتقل شدم ، خبر آوردند كه بر اثر شدت جراحت و درد، شهيد شده است .

تا مدت ها توی فکر بودم؛چطور می شود آدم همه چیز را فراموش کند،همه را بگذارد کنار،تمام کلمات را دور بریزد و یک جمله را برای خودش نگه دارد.بعد ها بیشتر شناختمش. فهمیدم از نوجوانی نماز را اول وقت می خوانده است. از همان اول یک جمله را توی دلش راه داده است: ایاک نعبد و ایاک نستعین...

1394/3/4 ساعت 10:54
کد : 11
دسته : خاطره,داستان
لینک مطلب
کلمات کلیدی
نماز
داستان
دفاع مقدس
مطالب مرتبط
گریه جبرئیل

■ گریه جبرئیل

جبرئیل امین  بر حضرت یوسف نازل شد. یک جوان از کنار آنها می گذشت؛ جبرئیل گفت:  این جوان را می شناسی؟ این همان انسانی است که وقتی نوزاد بود به پاکی تو شهادت داد و تهمتی که زلیخا به تو زده بود برطرف شد. یوسف دستور داد تا آن جوان را پیش ا ...
همیشه اول وقت!

■ همیشه اول وقت!

عده ای از اقوام  حضرت رضا عليه ‏السلام از شهری دیگر به ملاقات ایشان میامدند. امام براي استقبال از خانه خارج شدند و به سمت  بیرون شهر حرکت کردند. در ميان راه، وقت نماز رسید.حضرت کنار راه ایستادند و به يكي از همراهان  خود فرمودند: ...
خالی خالی نماز بخوانیم!!

■ خالی خالی نماز بخوانیم!!

هنوزمشغول شناسایی مواضع دشمن بودیم که آفتاب غروب کرد. وقت نماز مغرب محمد علی به شوخی گفت: اذان می دهی یا همین طور خالی خالی نماز بخوانیم. گفتم : داد میزنم عراقی ها بیایند جماعت بخوانیم. بلند شد و آستین هاش را بالا داد.گفتم: چکار میخواهی بکنی؟ باید زو ...
دیدگاه جدید