معجزه مادرانه؛

روایتی از استجابت دعا و برکت نماز استغفار

(05:44) 06 اردیبهشت 1404
زمان مورد نیاز برای مطالعه:3دقیقه

سیزده سال بود که سکوت بر خانه یمان حاکم بود. تنها صدای تیک‌تیک ساعت دیواری ‏همراه تنهایی‌هایم بود.  از مطب‌های متخصصین گرفته تا پله‌های درمانگاه ها و کلینیک ها ، ‏همه جا را زیر پا گذاشته بودم. هر بار با دل پرامید می‌رفتم و با چشمانی اشکبار بازمی‌گشتم. ‏تا اینکه پس از سال‌ها، درمان‌ را کنار گذاشتم و به این فکر افتادم که شاید تقدیر الهی همین ‏باشد...  ‏

چندباری هم حرم امام رضا رفتم و دل به امام رضا سپردم.

شروع معجزه‏

شبی تصادفی چشمم به کلیپی افتاد. آیت‌الله شیخ نصرالله شاه‌آبادی(ره) در آن می‌فرمود: ‏‏*«به بیش از هفتاد نفر که مشکل ناباروری داشتند، نماز استغفار را توصیه کردم. همه پس از ‏مدتی صاحب فرزند شدند و بسیاری، کودکانشان را برای اذان و اقامه نزد من آوردند.»*  ‏

همان شب، پس از نماز مغرب، دو رکعت نماز استغفار به جا آوردم. و با چشمانی پر از اشک ‏گفتم: *«خدایا، اگر خیر من در این است، عنایتت را از من دریغ مکن...»*  ‏

از آن شب، به بعد روال زندگی من شده بود که بعد از هر نماز، دو رکعت نماز استغفار ‏بخوانم. حتی در سحرگاهان، پس از خواندن نماز شب، ‏
با خودم جنگیدم و نگذاشتم ناامیدی بر من غلبه کند،.  ‏

طعنه‌ها و ایمان من

 همه مرا مسخره می کردند گفتند  کنج گرفتن و دعا خواندن دیگر فایده ای ندارد باید دکتر رفتنت را ادامه بدهی از گوشه کنار ها طعم تلخ طعنه ها و کنایه ها آزارم می داد اگر خدا می خواست تا الان بهت می داد.

ولی من می دانستم طبیب دل خسته ی من همان خداست آنقدر در خانه اش را زدم 

معجزه پس از دو ماه

تا اینکه پس از دو ماه ‏جواب آزمایش دنیا را برایم رنگ دیگری کرد...  ‏
اکنون هر بار که محمدمهدی یک سال و نیمه‌ام را در آغوش می‌فشارم و در چشمان معصوم و ‏درشتش غرق می‌شوم، با لبخندی از سر شکر به او می‌گویم‎: "‎سیزده سال تمام، شب و روز ‏برای آمدنت دست به دعا برداشتم... اما پروردگار دانا می‌دانست چه زمانی، گوهری چون تو ‏را به زندگی‌ام هدیه کند‎."‎
و اینچنین بود که خداوند مهربان، در تاریک‌ترین لحظات ناامیدی، شکوه استجابت دعا و ‏برکت نماز استغفار را به من نمایاند

 

بر اساس داستان واقعی

تگ ها :
دیدگاه ها (0 کاربر)
ارسال دیدگاه
سامانه آموزشی
سامانه دانش پژوهان
سامانه مبلغان