در یکی از روزهایی که خانوادههای شهدای جنگ اخیر برای تکمیل فرمهای یادبود فرزندانشان به اداره دعوت شده بودند، پدر شهید «امیرحسین حسنی اقتدار» ناگهان شروع به گریه کرد. او تا پیش از آن با آرامش از پسرش سخن میگفت، اما در حالی که اشک میریخت و شانههایش از غم میلرزید، همه را متوجه خود کرد.
اطرافیان برای آرام کردنش به او آب دادند و وقتی حالش بهتر شد، پرسیدند چه اتفاقی افتاده است.
پدر با چشمانی اشکآلود توضیح داد: «در قسمتی از فرم، از ما خواسته بودند خاطرهای از فرزندمان بنویسیم. ناگهان یاد روزهایی افتادم که پسرم در دوران مجردی، گاهی مسیر قزوین به قم را — که معمولاً چهار ساعت است — تا دوازده ساعت طول میداد. یکبار از او پرسیدم چرا اینقدر دیر میکند. پاسخش مرا ساکت کرد. گفت: “پدر، موقع برگشت، وقتی وقت نماز ظهر میرسید، از راننده اتوبوس میخواستم برای نماز توقف کند. راننده از مسافران نظر میپرسید و همه مخالفت میکردند. من به او میگفتم: شما بروید، من پیاده میشوم و نمازم را میخوانم. بعد ساعتها در بیابان منتظر میماندم تا ماشینی بیاید و مرا به قم برساند.” این براش بارها تکرار شده بود…»
پدر شهید با آهی عمیق ادامه داد: «یاد آن روزها و آن فداکاریهای کوچک همیشه وجودم را میلرزاند. راستی که شهید سلیمانی درست گفته بود: باید شهید باشیم تا شهید شویم.»
این تنها بخشی کوتاه از زندگی پربرکت شهید امیرحسین حسنی اقتدار بود؛ یادش گرامی و راهش پررهرو باد.