درس‌های کوچک آقا محمد

تاثیر رفتارهای والدین در نمازخوان شدن بچه ها

(09:47) 26 آبان 1404
زمان مورد نیاز برای مطالعه:3دقیقه

درس‌های کوچک آقا محمد

هوا کم‌کم داشت تاریک می‌شد و صدای اذان مغرب از مسجد محله به گوش می‌رسید. در خانهٔ کوچک و دلباز ما، همیشه این لحظه، لحظه‌ای خاص بود...

محمد کوچولو، پسربچهٔ چهارساله‌ای بود که مثل همهٔ بچه‌های همسنش، چشم‌بسته از پدر و مادرش تقلید می‌کرد. یک روز عصر، وقتی پدرش مشغول کار با لپ‌تاپ بود، ناگهان تلفن همراهش زنگ خورد.

پدر فوراً کارش را رها کرد و به تلفن جواب داد. محمد با چشمان درشتش این صحنه را تماشا کرد. این صحنه چندین بار در روزهای بعد تکرار شد.

روزی دیگر، وقتی صدای اذان از مسجد بلند شد، پدر و مادر محمد هیچ واکنشی نشان ندادند. پدر به کارش ادامه داد و مادر هم در آشپزخانه مشغول بود. محمد کوچولو که این تفاوت رفتار را دید، با خودش فکر کرد: "حتماً صدای تلفن خیلی مهم‌تر از این صداست!"

یک روز، مادربزرگ به خانه آنها آمده بود. وقتی اذان ظهر گفته شد، مادربزرگ بلند شد و با آرامش گفت: "عزیزان، وقت نمازه." سپس به اتاقش رفت و با لباس تمیز و یک روسری زیبا برگشت. قبل از نماز هم یک گل عطر به خودش زد.

محمد با تعجب پرسید: "مادربزرگ، تو کجا می‌ری؟"

مادربزرگ با لبخند پاسخ داد: "دارم می‌رم با بهترین دوستم صحبت کنم، پسرم!"

 از آن روز به بعد، پدر و مادر محمد تصمیم گرفتند رفتارشان را تغییر دهند. آنها:

- با شنیدن اذان، کارشان را متوقف می‌کردند

- برای نماز لباس تمیز می‌پوشیدند

- قبل از نماز کمی عطر استفاده می‌کردند

- هنگام نماز، با آرامش و تمرکز می‌ایستادند

یک ماه بعد، در یک عصر بهاری...

وقتی صدای اذان بلند شد، محمد کوچولو به طرف اتاقش دوید. چند دقیقه بعد برگشت با یک پیراهن تمیز و گفت: "مامان، منم می‌خوام با شما بیام نماز بخونم!"

او حتی یک دستمال کوچک را به عنوان سجاده‌اش پهن کرده بود و با جدیت تمام پشت سر پدرش ایستاده بود.

آن شب، وقتی محمد خواب بود، پدر و مادرش با هم صحبت می‌کردند. پدر گفت: "ما فکر می‌کردیم محمد هنوز برای درک نماز کوچک است، اما فهمیدیم که او دارد ارزش‌های زندگی را از رفتارهای سادهٔ ما یاد می‌گیرد."

مادر هم اضافه کرد: "بله، ما با رفتارمان به او یاد دادیم که نماز چقدر ارزشمند است..."

دیدگاه ها (0 کاربر)
ارسال دیدگاه
سامانه آموزش مجازی
دانش پژوهان
قنوت نوجوان