تولد دوباره
و من، اين منِ ناآرام، چگونه مي توانست آرام بگيرد؛ اگر پناهگاه مطمئن تو نبود؟ و من، اين سرگشته، چگونه راه پيدا مي کرد. وقتي که اين همه کوره راه به ناکجاآبادش مي خوانند. اگر اين نشانه روشن، اين سمت آشنا، اين عبور سبز نبود، راستي سرانجامِ اين همه سرگشتگي به کجا مي انجاميد؟ تو آن نوازش مهربانانه اي هستي که دست هاي لرزان مرا مي گيري و با خودت به ديار آشناي عشق مي بري. تکبيرةالاحرام، آغاز يک زندگي ...
و من، اين منِ ناآرام، چگونه مي توانست آرام بگيرد؛ اگر پناهگاه مطمئن تو نبود؟ و من، اين سرگشته، چگونه راه پيدا مي کرد. وقتي که اين همه کوره راه به ناکجاآبادش مي خوانند. اگر اين نشانه روشن، اين سمت آشنا، اين عبور سبز نبود، راستي سرانجامِ اين همه سرگشتگي به کجا مي انجاميد؟ تو آن نوازش مهربانانه اي هستي که دست هاي لرزان مرا مي گيري و با خودت به ديار آشناي عشق مي بري. تکبيرةالاحرام، آغاز يک زندگي دوباره است؛ يک تولد است توليد براي ماندن؛ براي هميشگي شدن؛ براي پيدا شدن.
... و راستي اين من، اين منِ ناآرام، چگونه مي توانست به ساحل آرامش برسد، اگر زورق نجات تو نبود؛ پس بگذار با تو بمانم، بگذار روزي پنج بار در بي کرانگي تو سير کنم، بگذار دستم را از دستت جدا نکنم که مطمئنم بي حضور دست هاي تو خيلي زود در اين کوچه پس کوچه هاي ناآشنا، راه گم خواهم کرد؛ پس بگذار نماز بخوانم.