لطیفه های شیرین

لطیفه های شیرین

لطیفه های نمازی وضوي شاه شاه عباس به جنگ عثمانی ها رفت . لشكريان هر دو طرف صف كشيدند . شاه عباس هراسان شد ، از شيخ بهايي پرسيد : چه كنم ؟ شيخ گفت : كار مشكل است ، پناهي جز خدا نيست . بهتر است وضو بگيري و دو ركعت نماز بخواني و دعا كني تا پيروز شوي ! ظريفي در آنجا حاضر بود و گفت : يا شيخ شاه از ترس ادرارش را نمي تواند نگاه دارد ، چطور مي تواند وضو نگاه دارد كه نماز بخواند ؟!   ...

لطیفه های نمازی

وضوي شاه

شاه عباس به جنگ عثمانی ها رفت . لشكريان هر دو طرف صف كشيدند .

شاه عباس هراسان شد ، از شيخ بهايي پرسيد : چه كنم ؟

شيخ گفت : كار مشكل است ، پناهي جز خدا نيست . بهتر است وضو بگيري و دو ركعت نماز بخواني و دعا كني تا پيروز شوي ! ظريفي در آنجا حاضر بود و گفت : يا شيخ شاه از ترس ادرارش را نمي تواند نگاه دارد ، چطور مي تواند وضو نگاه دارد كه نماز بخواند ؟!

 

عيادت

شخصي به عيادت بيماري رفته بود . چون خواست برخيزد به اقوام بيمار گفت : مواظب باشيد اي مرتبه مثل دفعه قبل عمل نكنيد كه فلان مريض از شما مرد و مرا براي نماز و تشيع جنازه خبر نكرديد!

 

غسل براي نماز

شخصي از عالمي پرسيد وقتي در صحرا برسيم و بخواهيم براي اداي نماز غسل كنيم بايستي به كدام جهت رو كنيم ؟

عالم گفت : به سمتي كه لباسهايتان هست تا دزد آن را نبرد !!

 

تقاضا

درويشي بي چيز به خواجه گفت : اگر در خانه ي تو بميرم با من چه مي كني ؟

خواجه گفت : تو را كفن مي كنم ، بر تو نماز مي خوانم و به گور مي سپارمت . درويش گفت : امروز در زندگي ام به من پيراهن ده و وقتي مردم ، بدون كفن نماز بگزار و به خاكم بسپار !

 

حضور قلب

يكي از علما با خود مي گفت : به مسجد كوفه مي روم و با توجه به شرافت آن مكان دو ركعت نماز با حضور قلب مي خوانم !

آن مرد گفت : داخل مسجد شدم و نماز را آغاز نمودم . در همين حال به اين فكر فرو رفتم كه در مساجد منار مي سازند و اين مسجد با اين همه وصف و بزرگي منار ندارد ! پس بايد در اينجا مناري بنا كرد . با خود گفتم كه گچ و آهك را بايد از فلان جا و سنگ را از فلان شهر و بنا را از اصفهان آورد و بدين نحو در خيالم شروع كردم به ساختن مسجد و تمام كردن منار ! و با تمام شدن نمازم از آن خيال فارغ شدم . سپس عمامه را بر زمين زدم و گفتم : خاك بر سرم ! اين چه نمازي بود ، انگار من براي ساختن منار به اينجا آمده بودم !!

 

ترس از خدا

خليفه مردي را ديد كه با عجله نماز مي خواند . پس از نماز شلاقي آورد و او را شلاق زد . مرد نماز گزار نماز بعدي را آرام خواند . خليفه سئوال كرد : اي مرد ! كدام نماز بهتر بود ؟

مرد گفت : جناب خليفه ! اولي بهتر بود . چون در آنجا ترس از خدا داشتم و در نماز دوم ترس از تازيانه شما !

 

 

نماز ميت

جمعي به در خانه ي بخيلي رفتند تا از او چيزي طلب كنند . شخص بخيل از آمدن ايشان خبر يافت . غلام را گفت : بيرون برو و به اين جماعت بگو ارباب من ديشب وفات يافته ، معذور داريد !

غلام بيرون آمد و پيغام را رسانيد . آن عده گفتند : صاحب اين خانه ولي نعمت ما بوده و بر گردن ما حق دارد ، انتظار جنازه او را مي كشيم تا بيرون آرند و بر آن نماز گزاريم و به خاك سپاريم !

 

گداي حاضر جواب

روزي گدايي وارد مسجد شد و از نماز گزاران چيزي خواست. گفتند : از خدا بخواه !

فورا پاسخ داد: از خدا خواستم اما به شما حواله كرد !

 

نماز قبل از مرگ

فرزند شخصي بيمار شد و نزديك به مرگ بود . آن شخص گفت : غسال و واعظ بياوريد تا او را غسل دهند و بر او نماز گزارند .

گفتند : هنوز نمرده است .

گفت : اشكال ندارد تا آن زمان كه غسل و نماز او تمام شود ، مي ميرد !

 

نماز تنها

شخصي به نماز جماعت وارد نمي شد . به او گفتند : چرا نماز ت را فرادي ( تنها ) مي خواني و در نماز جماعت شركت نمي كني ؟

گفت : چون خداوند فرموده « ان الصلاه تنهي »[1] يعني نماز را به تنهايي بخوانيد .

 

غيبت گويي پيش نماز

عربي كه نام او ابوموسي بود در وضو خانه مسجدي كيسه پولي پيدا كرد . كيسه را محكم در دست راستش گرفت و وارد مسجد شده و به نماز جماعت ايستاد . از قضا امام جماعت كه اهل سنت بود پس از قرائت سوره حمد ، آيه 17 سوره طه را خواند « و ما تلك بيمينك يا موسي » يعني آن چيست كه در دست راست توست اي موسي ؟ مرد عرب به محض شنيدن اين آيه وحشت زده كيسه پول را در محراب انداخت و از ترس فرار كرد .

 

نمازت را هم قضا كن

زاهدي مهمان پادشاهي شد! وقتي به نماز ايستاد ، برخلاف معمول بيشتر از شب هاي ديگر نماز را طولاني كرد ... ، و در هنگام خوردن غذا نيز كمتر از عادت هر شب غذا خورد! تا توجه پادشاه را به خود جلب نمايد! چون به خانه آمد پسر را صدا زد و گفت : « زود غذايي آماده كن تا بخوريم ! »

پسر كه جواني زيرك بود ، گفت : « مگر در مجلس پادشاه غذا نخورده اي ؟ »

گفت : « چيزي نخورده ام كه به حساب آيد ! »

پسر گفت : « پس نمازت را هم قضا كن ( از اول بخوان ) چون چيزي نخوانده اي كه به كار آيد

 

دو ركعت نماز

شخصي از دوست خسيس خود گله كرد كه چگونه است پس از اين همه سال دوستي مرا يكبار هم مهمان نكرده اي ؟

دوست خسيس گفت : « چون از اشتهاي تو با خبرم ، جرات اين كار را نيافته ام ؛ زيرا هنوز لقمه اي فرو نداده ، لقمه ي ديگري بر مي داري ! »

آن شخص گفت : « تو مرا مهمان كن ، قول مي دهم در ميان هر دو لقمه ، دو ركعت نماز به جا آورم !!! »

 

ديگري را بفرست

مرد عربي صبح به مسجد آمد تا نماز بخواند ؛ كمي هم عجله داشت . چون به جماعت ايستاد ، امام جماعت بعد از سوره حمد ، سوره نوح را شروع به خواندن كرد ، تا رسيد به اين آيه كه مضمون معنايش چنين بود :

« ما به نوح امر كرديم كه براي هدايت بسوي مردم برو... » اتفاقا باقي آيه از يادش رفت و سكوت او طولاني شد . مرد عرب كه حوصله اش سر رفته بود و تعجيل هم داشت گفت : « اگر نوح نمي رود ، ديگري را بفرست و ما را خلاص كن ! »

 

حرف راست

از شخصي در مورد نماز خواندن فردي سئوال كردند . از او پرسيدند : آيا فلاني نماز مي خواند؟ آن شخص گفت : من روزه خوردنش را ديده ام اما راستش را بخواهيد نماز خواندنش را نديده¬_ ام.

 

 

يحيي الموتي

در الموت قزوين جواني بود به نام يحيي كه عليرغم دارا بودن فضايل نيك اخلاقي اهل نماز نبود . يك روز فردي روحاني به او گفت : تو با اين همه كمالات و صفات خوبي كه داري چرا نماز نمي خواني ؟ جوان گفت : چگونه راضي به خواندن نماز شوم در حالي كه خداوند هيچ توجهي به من ندارد . من از ابتداي زندگي دچار فقر و نداري و بدبختي ام !

فرد روحاني گفت : چه توجهي بالاتر از اينكه خداوند اسم تو را در قرآن آورده است . جوان گفت : اگر اين طور باشد كه تو مي گويي تا آخر عمر نماز را ترك نخواهم كرد

روحاني قرآن را باز كرد و جمله « يحيي الموتي » ( مردگان را زنده مي كند ) در سوره حج را به

او نشان داد . جوان هم كه خيلي با قرآن آشنايي نداشت عبارت را « يحيي الموتي » خواند و از اينكه ديد نامش در قرآن آمده خوشحال شد و از آن به بعد نمازش ترك نشد .

 

نماز شب و عطش

آدم كم ظرفيتي كه يكبار در طول عمر خود توفيق خواندن نماز شب پيدا كرده بود ، به دنبال بهانه اي مي گشت ، تا هر طوري شده ديگران را از آن آگاه كند ؛ از قضا آن روز چند بار ميل به نوشيدن آب پيدا كرد ، فرصت را غنيمت شمرد و به دوست خود گفت :

« خودمانيم ، نماز شب چه عطشي مي آورد !!!»

 

 

پيشتاز

از شخصي پرسيدند : آيا تا بحال براي هيچ كاري از ديگران پيشي گرفته اي ! ؟

گفت : آري ! هميشه بعد از نماز در بيرون آمدن از مسجد از ديگران پيشتازم چون من هميشه آخر از همه وارد مسجد مي شوم .

 

گداي كم حافظه

شخصي در مسجد از نماز گزاران تقاضاي كمك كرد و با حالتي التماس آميز به آنان گفت : « مسلمانان ! براي رضاي خدا به من كمك كنيد ؛ به تازگي سيلي ويرانگر همه چيز مرا با خود برد! »

يكي از نمازگزاران با تعجب گفت : « تو همان كسي نيستي كه روز گذشته ، در مسجد فلان محله ، به بهانه از دست دادن زندگي خود در اثر زلزله تقاضاي كمك مي كردي ؟ »

آن شخص پاسخ داد : « چرا خودم بودم ، ولي قبول كنيد با اين همه مصيبت حافظه اي درست و حسابي براي آدم باقي نمي ماند !!! »

 

شعر بين نماز

واعظي بالاي منبر ، شعر بي مزه و بي معنايي را خواند و براي توجه و توضيح بيشتر گفت : « و الله اين شعر را بين نماز سروده ام! »

شخصي از ميان جمع گفت : « شعري كه در نماز گفته شده چنين بي معناست ؛ خدا مي داند نمازي كه در آن اين شعر سروده شده چگونه نمازي بوده است ؟ ! »

 

تاثير عصا

عربي به نماز جماعت حاضر شد . پيشنماز پس از سوره حمد اين آيه از سوره توبه را قرائت كرد . « الاعراب اشد كفرا و نفاقا » ( اعراب باديه نشين كفر و نفاقشان بيشتر است ) مرد عرب عصباني شد ، نماز را به هم زد و با عصايش چند ضربه محكم به پهلوي امام جماعت نواخت و از مسجد خارج شد .

اتفاقا روز بعد دوباره به نماز آمد ، امام جماعت بعد از سوره حمد اين آيه از سوره توبه را خواند : « و من الاعراب من يومن بالله ... » ( گروهي از اعراب به خدا ايمان دارند ) مرد عرب خوشش آمد و صدا زد مثل اينكه ضربات عصاي ديروز سودمند بوده است .

 

روستايي و مرد عرب

مردي روستايي با عبا و عمامه در راه سفر به قهوه خانه اي رسيد ، همزمان با او مردي عرب با چفيه و لباس عربي نيز به قهوه خانه آمد . مرد روستايي موقع خواب به صاحب قهوه خانه گفت : « مرا صبح زود قبل از اذان بيدار كن تا زودتر راهي شوم و نماز صبح را نيز بين راه بخوانم ! »

صاحب قهوه خانه چنين كرد و صبح زود او را از خواب بيدار كرد . مرد روستايي با عجله به جاي لباس خود لباس مرد عرب را به تن كرد و روانه شد ! قدري كه راه رفت ، هنگام اذان صبح شد ، وقتي كه خواست نزديك چشمه اي براي نماز وضو بگيرد ، تصوير خود را در آب ديد كه لباس عربي به تن دارد ! فورا برگشت و با عصبانيت به صاحب قهوه خانه گفت : « احمق ! پس چرا به جاي من ، مرد عرب را بيدار كردي ؟ !!»

 

نداي موذن

موذني اذان مي گفت : وقتي به « حي علي الصلاه » رسيد ، مردم فورا جمع شدند و نماز خواندند .

شخصي گفت : به خدا قسم اگر مي گفتند : « حي علي الزكوه » حتي يك نفر هم نمي آمد !

 

ارزش نماز

شخصي از امام جماعتي پرسيد : « امروز در مسجد مشغول نماز بودم ، ديدم دزدي قصد دارد كفش هايم را ببرد ، نمازم را قطع كردم و مانع كار او شدم . آيا از اين نماز مرا سودي هست ؟ «

امام جماعت گفت : « كفش هاي تو چقدر ارزش داشت ؟ »

پاسخ داد : « دو قران مي ارزيد ! »

امام جماعت گفت : « نماز تو ، دو پول سياه هم نمي ارزد !!! »

 

 

آواز نماز

شخصي در خانه ي درويشي مهمان شد ، از آن جائي كه سقف خانه از چوب هاي نازك و ضعيفي پوشيده شده بود ، مدام از آن چوب ها صدايي بر مي خاست !

مهمان گفت : « اي درويش ! مرا از اين خانه جاي ديگري ببر ، مي ترسم كه سقف فرو ريزد

درويش گفت : « نترس ! اين صداي آواز نماز و تسبيح چوب هاست ! »

مهمان گفت : « ترسي ندارم ! اما فكر زماني هستم كه اگر اين چوب ها سجده روند ، چه اتفاقي مي افتد ؟ ! »

 

مهرت كو؟

شخصي براي اينكه خودش را خيلي اهل نماز جلوه دهد در مقابل جمعي بي مقدمه مشغول نماز خواندن شد . از او پرسيدند : مهرت كو ؟

با دستپاچگي پاسخ داد : من به جاي مهر امضاء مي كنم !

 

نماز و اضافه كاري

فقيري در بين دو نماز از نمازگزاران تقاضاي كمك مي كرد . يكي از نماز گزاران به او گفت : « فقر و نيازمندي تو قبول ! چرا در گوشه اي نشسته اي و همراه ما نماز نمي خواني ؟ »

فقير گفت : « اختيار داريد آقا ، من نمازم را در مسجد پائين تر كه معمولا زودتر اقامه مي شود ، خوانده ام و كمك هم دريافت كرده ام ، اما چون در آمدم كفاف مخارجم را نمي دهد ، مجبور به اضافه كاري هستم ، بنابراين ، فورا به مسجد شما آمده ام !!! »

 

 

وضو

شخصي جايي مهمان شده بود . اتفاقا فضاي خانه ي ميزبان خيلي تاريك و كم نور بود ؛ چون براي وضو برخاست ، هنگام وضو اول دست چپ را شست .

يكي گفت : « چرا اول دست چپ را مي شويي ؟

پاسخ داد : « صاحبخانه چراغي روشن نكرده تا آدم دست چپ و راست خود را ببيند !!! »

 

صف نماز

شخصي از كنار مسجدي مي گذشت . صداي مكبري كه تكبير نماز جماعت را مي گفت شنيد . وارد مسجد شد و ديد امام جماعت همراه با دو نفر ديگر نماز جماعت مي خوانند ، از شخصي كه با حرارت تكبير نماز را مي گفت سئوال كرد چرا اينقدر تعدادتان كم است ؟

آن شخص گفت : اي آقا تازه امروز صف نمازمان شلوغ است !

 

صرفه جويي در وقت

شخص كاهل نمازي به نماز ايستاد . ابتداي سوره حمد را خواند و با بيان اين جمله كه « وقت تو را نمي گيرم » بلافاصله سوره را با « والضالين » ختم كرد . چون نماز را به پايان برد از او پرسيدند : اين ديگر چه نوع نماز خواندن است ؟ پاسخ داد : خدا مي داند كه ما چه مي خواهيم بگوييم . چرا بيهوده وقت او را گرفته و سر او را درد بياوريم ؟

 

نماز ريايي

شخصي در مسجد درحال خواندن نماز بود ... ، با لحني شيوا ، قرائتي زيبا و با صداي بلند ، به طوريكه توجه ديگران جلب شود ، نماز مي خواند .

فردي كه در نزديكي او نشسته بود ، متوجه وي شده و با حالتي كه نشان از رضايت و غبطه داشت به دوست خود گفت : « عجب نمازي مي خواند ! » . فرد نماز گزار كه در اين زمان در حال ركوع بود ، در همان حال گفت : « خبر نداريد كه من روزه هم هستم !!!» .

 

نمازت را بخوان

به يكي از شاعران مشهور در مجلسي تكليف كردند كه شعري بخواند . شاعر در مقابل حاضران قرار گرفت و به رسم معمول شعرا تاملي كرد و گفت : « دوستان اكثر سروده هاي مرا شنيده اند ، نمي دانم چه بخوانم كه تا كنون نخوانده باشم ؟

شخص حاضر جوابي در جلسه گفت : « نمازت را بخوان ! »

 

كفش مسيحي

كفش كسي را از مسجدي دزديده و به حياط كليسايي انداخته بودند ، او در راه مي رفت و با خود مي گفت : « سبحان الله ! چيز عجيبي است ... ، من خود مسلمانم ؛ ولي كفشم مسيحي است !!! » .

 

 

 

[1] . ترجمه صحیح ((همانا نماز است که (اهل نماز را) از هر کار زشت و منکر باز می‌دارد))