اسپانسری خدا برای یک ورزشکار!
نرگس میگوید که همه رفت و آمدها کوهنوردی هایش را با وقت اذان و نماز تنظیم میکند و از طرفی برای انتخاب آیاتی که آن را انتخاب میکند اساس خاصی در نظر نمیگیرد بلکه بر اساس موضوعی که مد نظر خودش هست از آنها استفاده میکند. مثل نماز یا امر به معروف و نهی از منکر... آدمها همیشه راههای متفاوتی برای غلیظ کردن آرامش خونشان پیدا میکنند. این راه میتواند ه ...
نرگس میگوید که همه رفت و آمدها کوهنوردی هایش را با وقت اذان و نماز تنظیم میکند و از طرفی برای انتخاب آیاتی که آن را انتخاب میکند اساس خاصی در نظر نمیگیرد بلکه بر اساس موضوعی که مد نظر خودش هست از آنها استفاده میکند. مثل نماز یا امر به معروف و نهی از منکر...
آدمها همیشه راههای متفاوتی برای غلیظ کردن آرامش خونشان پیدا میکنند. این راه میتواند همنشینی در یک محفل یا معاشرت با یک دوست و یا رفتن به یک مکان خاص باشد. جایی که آدمها انگار فرصتی پیدا میکنند که با خود و خدایشان خلوتی داشته باشند و چیزی را درونشان پیدا کنند که شاید بزرگترین گمشده این روزهای زندگیشان باشد. نرگس یکی از همین آدمهاست کسی که خلوت خوش این روزهایش را در رفتن به کوه و فتح قله در نقاط مختلف کشور و با کوهنوردی پیداکرده است ؛ اما نرگس در این میان با عمده کوهنوردهایی دور و اطرافش یک تفاوت ویژه دارد؛ او لذت خلوت این روزهایش را با آیههای قرآنی که به قله میبرد با دیگران به اشتراک میگذارد. خلوتی که طبق گفته خودش کوه را برای او شبیه به یک عبادتگاه کرده است.
وقتی که میخواستم مرا پیدا نکنند
خودش میگوید دوست دارد صدایش کنیم نرگس بانو. ماجرای کوهنورد شدنش به چیزی حدود سیزده 14سال قبل برمیگردد. اتفاقی که رقم خوردن آن با دو حادثه تلخ شروع شد انقدر تلخ که او را مجبور کرد تا روزی از روزهای عالم نوجوانی، خلوتش را بر دارد و کوههای دارآباد را نشانه بگیرد. کوهی که تا پیش از آن روز برای او مفهوم غریبهای بود.«من پدر و برادرم را به فاصله یک سال از دست دادم. احساسی که داشتم این بود که دلم میخواست گم باشم و کسی مرا پیدا نکند. خیلی غصه داشتم ، میخواستم از همهچیز دور باشم یا اصلاً نباشم.یک روز خیلی ناگهانی تصمیم گرفتم به کوه بروم. از خانه بیرون زدم. راه را هم بلد نبودم. ماشین گرفتم و گفتم که میخواهم به کوه بروم. راننده هم من را به سمت کوههای دارآباد برد. نگهبان آنجا وقتی دید که من یک دختر تنها هستم راه را نشانم داد. به آنجا که رسیدم انقدر زیبایی و چیزهای خاص دیدم که فراموش کردم برای چه به اینجا آمده بودم.» نرگس آن روز تنها به دل کوه زده بود؛ جایی که به قول خودش تا به حال آن را ندیده بود.پس احساس ترس در چنین شرایطی اتفاق چندان غیر منتظره ای برایش نبود؛ ولی او درباره این احساس نظر متفاوتتری داشت.« آنجا هر بار برایم اتفاق تازهای میافتاد. انگار خدا من را میبرد تا تربیتم کند و از من یک انسان قوی بسازد، آن هم برای روزهای سخت بدون پدر بودن. تنها بودم ولی حس تنهایی و ترس از هیچ اتفاقی نداشتم، چون تصویری از اتفاقات بد در ذهن من کشیده نشده بود. من نمیترسیدم چون آن موقع چیزی از کوه و کوهنوردی نمیدانستم برای همین هم ترس برایم تعریف نشده بود.»
هر بار برای رفتن از خدا اجازه میگیرم
وقتی از او میپرسیم که آن روز چه چیزی از کوه بیش از پیش برای او هیجانانگیز بود؟ انقدر هیجانانگیز که هنوز هم بعد از این هم سال نتوانسته تا از آن دل بکند.«در کوه چیزهایی بود که من تا به حال در عمرم ندیده بودم. معمولاً آدم وقتی چیزهایی را میبینید که تا به حال آن را ندیده و حال روحیاش عوض میشود و به آن علاقهمند میشود.حسی که من آن روز داشتم مثل این بود که یک کار بزرگ انجام داده باشم. همه این حس و حال را کوه به من داده بود. وقتی آنجا بودم هر چیزی را که میدیدم دربارهاش فکر میکردم. روزهای اول شاید تفریحی به کوه میرفتم ولی الآن این کار برایم هم تفریح است و هم راهی برای شناخت پروردگار در کوه هیچ قدرتی جز قدرت خدا نیست. خیلیها به من میگویند تنهایی نرو؛ اما من هربار از خداوند اجازه میگیرم و به کوه میروم، خیالم راحت است که تنها نیستم؛ چون به این باور دارم که عالم محضر خداست. این سه سال که به صورت حرفهایتر کوه میروم شاهد حوادثی که برای خودم و دوستانم اتفاق افتاده بودهام؛ ولی ترسی ندارم؛ چون یکی از راههای شناخت پروردگار است من به خودم میگویم که باید به خدا فکر کنم و ایمانم به خدا بیشتر باشد تا از چیزی نترسم؛ چون او همهچیز را میبیند و خیالم راحت است و اگر بخواهد به من اجازه ندهد همیشه بهانهای برای نرفتن پیش میآید. »
در کوه چیزهایی هست که در عمرتان ندیدهاید
«سنگر»اولین قلهای بود که او خارج از تهران آن را فتح کرد. نرگس بعد از آن روز به واسطه رفتنهای مداومش با گروههای مختلف کوهنوردی آشنا میشود و رفتهرفته چهره یک کوهنورد واقعی را به خود میگیرد. حالا سالهای سال است که به کوهنوردی بهطوری جدی نگاه میکند انقدر که خودش میگوید بعد از آن روز در برنامههای زندگیاش کوه رفتنها ماهانه را قرار داده است.« من فکر میکنم باید به این باور برسم که ترس راهی است برای نزدیک شدن به خداوند نه دور شدن از او بعضی اوقات اتفاقاتی میافتد که خودت میفهمی یک حادثه از کنار گوشِت رد شده؛ مثل صاعقه ای که کنار پایت میخورد و تو جان سالم به در میبری. من کوهنوردی را دوست دارم؛ چون وقتی شما در کوه هستید انگار بهتر میتوانید عظمت خدا را احساس کنید از طرفی وقتی فکر میکنید در مسیری هستید که خدا به شما کمک میکند تا بهتر او را بشناسید و به هدفتان برسید پر از حس مثبت میشوید.»
دوست دارم برای خدا تبلیغ کنم
«من در کوه گم شدم، سنگ روی پایم افتاده؟ وقتی راه را گم کردم چه کسی راه را به من نشان داده؟ چه کسی سنگ به آن عظمت را از روی پای من برداشته؟ خداوند حامی و همه کس من در زندگی است. خدا در تمام این مدت و همهجا کنار من بوده و از من پشتیبانی کرده است مثل اسپانسر، وقتی او از من حمایت میکند من هم موقع کوهنوردی با آیات قرآن برای او تبلیغ میکنم و کلامش را میبرم تا همگان آن را ببینند.» نرگس میگوید که همه رفت و آمدها کوهنوردی هایش را با وقت اذان و نماز تنظیم میکند و از طرفی برای انتخاب آیاتی که آن را انتخاب میکند اساس خاصی در نظر نمیگیرد بلکه بر اساس موضوعی که مد نظر خودش هست از آنها استفاده میکند. مثل نماز یا امر به معروف و نهی از منکر.« آیات قرآن برایم نوعی تشکر از خداست. آیات نماز را انتخاب کردم؛ چون خودم قبلاً در کوه نماز نمی خواندم فکر میکردم نمیشود خواند. بلد نبودم اگر آب نباشد و طهارت نداشته باشم چه کار کنم. خیال میکردم اگر قضا بخوانم بهتر است؛ ولی کسی را دیدم که در کوه و سرما نماز میخواند ، این تلنگری شد برای من تا اینکه تصمیم گرفتم خودم پایبند نماز اول وقت باشم و برای رضای خداوند و در مسیر امام زمان این کار را انجام دهم تا من هم تلنگری باشم برای دیگران که کوه مانع تسلیم بودن آنها در برابر خداوند نشود.»
منبع:مهر