می بری یا کادوش کنم؟
پایگاه شهید محرمی جنب مسجد محمدیه کوی خاتم بود که کمک زیادی به بنده در جذب بچه ها می کرد . یک روز دیدم که در جا کفشی پایگاه، یک پوتین است که هر چه من می گویم صاحبش آن را بردارد او گوش نمی دهد من هم خیلی به نظم و ترتیب اهمیت می دادم خلاصه خواستم یک درسی به بچه ها بدهم و لذا یک کاغذ کادو خریدم و با ظرافت خاصی پوتینها را کادو کردم . نزدیکی های نماز بود و من کادو را با خودم سر نماز بردم و همه برایشان ...
پایگاه شهید محرمی جنب مسجد محمدیه کوی خاتم بود که کمک زیادی به بنده در جذب بچه ها می کرد . یک روز دیدم که در جا کفشی پایگاه، یک پوتین است که هر چه من می گویم صاحبش آن را بردارد او گوش نمی دهد من هم خیلی به نظم و ترتیب اهمیت می دادم خلاصه خواستم یک درسی به بچه ها بدهم و لذا یک کاغذ کادو خریدم و با ظرافت خاصی پوتینها را کادو کردم . نزدیکی های نماز بود و من کادو را با خودم سر نماز بردم و همه برایشان سوال شده بود که این کادو چیه و به کی می خوام بدم .نماز مغرب را خواندم و بعد از کمی صحبت با مردم، از فرهاد دعوت کردم تا بیاید کادوی خود را بگیرد به خاطر فعالیتهای خوبش در مسجد، خودم را به زور نگه داشته بودم تا نخندم. او هم از همه جا بی خبر کادو را گرفت و رفت نشست وبعد که آن را باز کرده بود خودش هم تعجب کرده بود از آن به بعد فرهاد فرد منظمی شده بود . یک روز یک قابلمه که مال اردو بود درون پایگاه جا گذاشته بود پیغام دادم می بری یا کادویش می کنم که سریع گوش کرد و ...
حجت الاسلام محمد مهدی لطیفی