این مهر ...

این مهر ...

اذان را گفته بودند، زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز. برگشتم، مصطفی هنوز نیامده بود. مثل همیشه کله اش را کرده بود توی جا مُهری و مهرها را زیر و رو می کرد. دو تا مُهر پیدا کرد، فوت کرد و یکی را داد دستم. گفتم «... این چیه؟» بشکن زد، گفت «... این مُهر کربلاست. بگیر حالشو ببر».  يادگاران، جلد 22 كتاب شهيد مصطفي احمدي روشن، ص 13 ...

اذان را گفته بودند، زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز. برگشتم، مصطفی هنوز نیامده بود. مثل همیشه کله اش را کرده بود توی جا مُهری و مهرها را زیر و رو می کرد. دو تا مُهر پیدا کرد، فوت کرد و یکی را داد دستم. گفتم «... این چیه؟» بشکن زد، گفت «... این مُهر کربلاست. بگیر حالشو ببر». 


يادگاران، جلد 22 كتاب شهيد مصطفي احمدي روشن، ص 13