مجازات برای نماز شب در اسارت

مجازات برای نماز شب در اسارت

  سال 68 تازه ما را به اردوگاه 17 در تکریت برده بودند. فرمانده ی عراقی در آن جا بسیار خشن و بی رحم بود.  اگر کسی شب از خواب برمی خاست و نماز می خواند، مجازات سنگینی برایش در نظر می گرفتند.  او به سربازانش دستور داده بود: «نام کسانی که شب برمی خیزند را بنویسید و صبح به من بدهید!» روزی آن افسر بعثی به اردوگاه آمد.  نام عده ای را خواند و آن ها را به خارج ا ...

 

سال 68 تازه ما را به اردوگاه 17 در تکریت برده بودند. فرمانده ی عراقی در آن جا بسیار خشن و بی رحم بود.

 اگر کسی شب از خواب برمی خاست و نماز می خواند، مجازات سنگینی برایش در نظر می گرفتند.

 او به سربازانش دستور داده بود: «نام کسانی که شب برمی خیزند را بنویسید و صبح به من بدهید!»
روزی آن افسر بعثی به اردوگاه آمد.

 نام عده ای را خواند و آن ها را به خارج از آسایشگاه برد. سربازانش هم آماده ی دستور بودند. به دستور او بیل و کلنگ آوردند و به دست نماز شب خوان های آزاده دادند.

 فرمانده ی بعثی دستور داد که هر کس گودالی به اندازه ی قد خود حفر کند. همین که گودال ها کنده شد، به بچه ها گفت: «به داخل گودال ها بروید و فقط سر و گردن بیرون باشد!»

 هر کس که به داخل گودالی می رفت، به دیگران دستور می داد که گودال را پر کنند. در این میان یکی از بچه ها که قد بلندی داشت، وقتی داخل گودال رفت، از سینه به بالا بیرون بود.

آن بعثی گفت: «باید گودال را عمی ق تر کنی!» هر بار که بچه ها ممانعت می کردند، کابل بر سر و صورت آن ها می خورد. در همان لحظه یک بولدوزر از کنار اردوگاه در حال گذر بود.

 افسر بعثی تا چشمش به آن بولدوزر افتاد، گفت: «اگر سریع کار نکنید، به راننده ی آن بولدوزر دستور می دهم که بیاید و شما را زنده به گور کند!»

 آن ها نماز شب خوان ها را تا گردن در گودال کردند و ساعاتی در آن بیابان داغ نگه داشتند. گاهی هم با پوتین به سر و صورت آن ها می زدند؛ باز هیچ کس از نماز شب دست نکشید.

 قصه ی نماز آزادگان، ص 167، خاطره ی محمد درویشی.