نمی خواهی نماز بخوانی؟
سفت و سمج نبود. راه را می شناخت. نمی خواست کسی را به اجبار به راه بیاورد. هر چند با او که همراه می شدی، تا آخر می رفتی. شبی بیدارم کرد و گفت: «نمی خواهی نماز بخوانی؟» وقتی دیدم در آن سرمای زمستان منطقه ذبیدات که سنگ هم می ترکید، یک فاصله طولانی را رفته و با آب تانکر یخ زده وضو گرفته و می خواهد نماز شب بخواند، خجالت می کشیدم که بلد نشوم. می گفتم: «چرا، ه ...
سفت و سمج نبود. راه را می شناخت. نمی خواست کسی را به اجبار به راه بیاورد. هر چند با او که همراه می شدی، تا آخر می رفتی.
شبی بیدارم کرد و گفت: «نمی خواهی نماز بخوانی؟»
وقتی دیدم در آن سرمای زمستان منطقه ذبیدات که سنگ هم می ترکید، یک فاصله طولانی را رفته و با آب تانکر یخ زده وضو گرفته و می خواهد نماز شب بخواند، خجالت می کشیدم که بلد نشوم.
می گفتم: «چرا، همین الان بلند می شوم». اما هنوز قدمی از من دور نشده بود که در خواب غفلت می افتادم و صبح بیدار می شدم.
علی آقا برای هر کسی روشی داشت. زور نمی گفت: اما تلاشی می کرد لذت عمل را بچشاند، بعد دیگر کاری به کارت نداشت.
چندین شب، کار علی آقا همین بود. وضو گرفته می آمد و بیدارم می کرد، اما دریغ که چند ثانیه بعد دوباره در بستر خواب می افتادم. با این احوال، علی آقا کسی نبود که به این راحتی برنامه ریزی خودش را قطع کند.
شبی، به هر سختی که بود، بلند شدم. وقتی آب سرد، خواب را از سرم پراند، تازه متوجه شدم چه لذتی دارد در این شب های خلوت، با خدای خودت تنها باشی و حرف بزنی.
همان جا به زمین نشستم دستانم را به آسمان بلند کردم. لذت اولین نماز شب چنان در روحم اثر کرد که هنوز فراموش نکرده ام
دیگر هیچ وقت نشنیدم علی آقا حتی یک کلام در مورد نماز شب با من حرف بزند. به اصطلاح افتاده بودم تو خط.
روز تيغ، چاپ سوم، صفحه 126 و 127، روایت یوسف علویان از رفتار شهید علی آقا ماهانی.