حدود پانزده سال پیش ، از استاد محمّد علی حومانی ، یک مطلب جالب خواندم که خلاصه اش این است:
ظهر بود که در یکی از خیابان هاي شهر لندن پیرمردي را دیدم که جلوي در خانه اش ایستاده بود و براي نماز ظهر اذان می گفت . همان جا ایستادم تا اذانش تمام شود. بعد گفتم : «السّلام علیکم.» پاسخ داد : «و علیکم السّلام و رحمۀ اللّه و برکاته» تا به آیه شریفه «و اذا حیّتم بتحیّۀ ...» عمل کرده باشد. بعد از احوال پرسی، اصرار کرد که به خانه اش بروم و خودش رفت توی خانه . کمی مکث کردم و بعد داخل خانه شدم. از راهرو که رد شدم دیدم او و همسرش توی سالن پذیرایی به نماز ایستادند . رفتم و روی صندلی گوشه ی اتاق نشستم تا نمازشان تمام شود. بعد از نماز سفره انداختند و با اصرار زیاد مرا هم به خوردن غذا دعوت کردند.برخورد خیلی گرم و صمیمانه ای داشتند. برای همین دعوتشان را پذیرفتم و سر سفره نشستم.غذا خوردنشان هم با آداب اسلامی بود؛ غذا را با «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» شروع کردند و با «الحمدللّه ربّ العالمین» پایان دادند.خیلی کنجکاو شده بودم که این پیرمرد از کدام کشور آمده که توی لندن هم این طور آداب اسلامی را رعایت می کند.برای همین بعد از غذا سر سخن را باز کردم و از اهلیت و شغل پیرمرد پرسیدم. اهل خود لندن بود . شغلش هم استادی دانشگاه بود.در مورد ادیان مختلف کنجکاو شده بود و بعد از تحقیق مسلمان شده بود.