سجده های پدر بزرگم

سجده‌های شکر پدربزرگم؛ یادگاری‌های نماز و مهر خانوادگی

(06:32) 21 اردیبهشت 1404
زمان مورد نیاز برای مطالعه:3دقیقه

سجده‌هایمان را با لکنتِ شیرینِ کودکی آغاز کردیم... میانِ انبوهِ لباس‌های رنگارنگِ نماز، خودمان را به آغوش گرمش رساندیم. پدربزرگ، همان‌ جا که همیشه منتظرمان می‌ایستاد؛ با چشمانی مهربان و دستانی گشوده. 

نماز جماعت در خانواده؛ سنتی مقدس

پدربزرگ جان، امروز همه با هم پشتِ سرت نماز خواندیم! من و زهرا، تاتا، مامان و خاله..."* 

 

لبخندش گل کرد... همان لبخندِ آشنایی که دنیا را برایم زیباتر می‌کرد. ما را به سینه‌اش چسباند؛ گویی قلبِ بزرگش می‌خواست همه‌ی وجودمان را در خود جای دهد. 

 

*"خدا قبول کنه، عزیزانم... و یادتان نرود بعد از نماز، سجده‌ی شکر..."* 

 

زهرا زیر لب خندید: هرگز فراموش نمی‌کنیم، پدربزرگ! من و حورا همیشه بعد از نماز، سجده‌ی شکر می‌کنیم! 

تسبیح، ذکر و خاطره‌ای فراموش‌نشدنی

دو بوسه‌ی ناز بر گونه‌هایش نشاندیم و مثلِ دو آهوی گریز پای، از آغوشش گریختیم تا به بازی‌های کودکانه‌مان برسیم. او اما همان‌جا ماند؛ با تسبیحی که میان انگشتانش می‌چرخید و زمزمه‌ ی تسبیحات حضرت زهرا (س) که با نسیمِ عصرگاهی آمیخته می‌شد. 

 

 و امروز...  

هر بار که از سجده‌ی شکر سر برمی‌دارم، آن روزها در خاطرم زنده می‌شود. چشمانم به عکسِ او روی دیوار می‌افتد و من می‌دانم که پشتِ آن قابِ ساده، دنیایی از عطرِ بهارنارنج و یادهای مقدس نهفته است... 

 

 یادش گرامی  

*خاطره‌ای از خانم حورا، نوه‌ی شهید والامقام  حاج عبدالامیر سبلینی  همرزم شهید سید حسن نصرالله 

تگ ها :
دیدگاه ها (1 کاربر)
ارسال دیدگاه
محمد قهرمانی خرداد 04، 1404
خیلی عالییییی
پاسخ ادمین خرداد 04، 1404
تشکر از حسن نظر شما
سامانه آموزشی
سامانه دانش پژوهان
سامانه مبلغان