Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
پیشخوان / متن کده
شنا با لباس خشک!

■ شنا با لباس خشک!

آقا سیّد محسن امین جبل عاملی  از علمای بزرگ شیعه است . او در دمشق مدرسه ای تاسیس كرد تا دانش آموزان شیعه در آن مدرسه تحصیل کنند و با فرهنگ اصیل شیعه آشنا بشوند. از این کار می شود فهمید ایشان مرد بسیار باهوشی بوده اند؛ چون فرهنگ مثل هوایی است که آدم از آن تنفس می کند و اگر آدم با هوای سالم بزرگ شد دیگر به سادگی مریض نمی شود! نمونه اش  یکی از شاگرد های همین مدرسه ی اسلامی است. یكی از تجّار قم می گوید از خود آقا سیّد محسن امین شنیدم كه گفت:

 یكی از بچه های مدرسه ما برای ادامه تحصیل به آمریكا رفت. بعد از مدتی برای من نامه ای فرستاد.توی آن نوشته بود: چند روز پیش یک امتحان شفاهی مهم در مدرسه ما برگزار شد.من هم برای امتحان رفتم و دیدم تعداد شاگرد ها زیاد است و مجبورم منتظر باشم تا نوبت به من برسد. خیلی معطل شدم و تقریبا نزدیک غروب بود که نوبت داشت به من می رسید اما دیدم اگر صبر کنم نمازم قضا می شود.برای همین از توی صف بلند شدم و رفتم سمت آبریز کنار راهرو که وضو بگیرم. هفت نفری هنوز توی صف مانده بودند و همه با تعجب مرا نگاه می کردند.یکی شان پرسید: كجا داری میری؟ الان نوبتت می رسه!

همین طور که آستین هام را بالا می زدم گفتم: من یه تكلیف دینی دارم ، وقتش داره تموم میشه. پوزخند زد و گفت: خب امتحان هم وقتش می گذره،این جلسه که تموم شه دیگه امتحان برگزار نمی کنن. مگه اینکه دلشون برای جناب عالی تنگ شه و برات جلسه خصوصی بگیرن. و زد زیر خنده.

از کنارش رد شدم و گفتم هر چه بادا باد ! من از نماز نمی گذرم. رفتم  وضو گرفتم و نماز را خواندم . وقتی برگشتم نفر آخر داشت از اتاق امتحان بیرون میامد و به من گفت:تموم شد دارن میرن.

این را که شنیدم ناراحت شدم و برگشتم تا بروم توی حیاط کمی هوا بخورم. اما هنوز از راهرو خارج نشده بودم که در اتاق امتحان باز شد و یک مرد عینکی صدایم زد.مسوول امتحان بود.مرا به داخل اتاق دعوت کرد وگفت که وقتی هیئت برگزاری امتحانات فهمیدند که علت غیبت من در امتحان انجام یک وظیفه ی دینی بوده است انصاف به خرج دادند و این کار را نشانه ی مسولیت پذیری و جدیت من در انجام وظیفه دانستند و برای قدردانی، قرار بر این شد که یک جلسه خصوصی امتحان برای من تشکیل شود. جلسه تشکیل شد و من امتحان دادم.امتحان خوبی بود.

تاجر قمی می گوید آقای سیّد محسن امین بعد از نقل این خاطره فرمود: من در مدرسه این طور شاگردهایی تربیت كرده ام؛ به دریا هم که بیفتند لباسشان خیس نمی شود.

1394/3/6 ساعت 10:30
کد : 38
دسته : حکایت,خاطره,داستان
لینک مطلب
کلمات کلیدی
نماز
حکایت
علما
مطالب مرتبط
نماز روی روزنامه ی ژنرال!

■ نماز روی روزنامه ی ژنرال!

قبل از انقلاب به آمریکا رفتم تا دوره خلبانی را بگذرانم. یک دانشجوی آمریکایی را با من هم اتاق کردند تا زبان انگلیسی را بهتر یاد بگیرم. او من را یک آدم گوشه  گیر و بدبین به فرهنگ غرب معرفی کرده بود. گفته بود: «بابایی» غیر نرمال است، او ...
لبخند آخر مدرس!

■ لبخند آخر مدرس!

سر سجاده اش می نشیند نگاهش را دوخته روی  تربت کربلا و خاموش است.همه ی زندگی را توی سرش مرور می کند.می رود تا دورترین خاطره ها؛تا شش سالگی.تا سوزش ترکه ای که به بازویش خورد و او را آورد خانه ی پدر بزرگ.آورد به قمشه و بعد به اصفهان. جانش خسته ب ...
ده سالگی خورشید!

■ ده سالگی خورشید!

اولین کسی که به پیامبر ایمان آورد نوجوانی ده ساله بود.از همان وقت با رسول خدا ، برای خواندن نماز به درّه‏های اطراف مکه می‏رفتند و مخفیانه نماز می‏گزاردند. مدتی بعد ابوطالب، فرزندش را همراه محمد(صلی الله علیه وآله) در گوشه ای دید که ایس ...
دیدگاه جدید