Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
پیشخوان / متن کده
شاه کلید

■ شاه کلید

رفتم مسجد تا شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی را ببینم. نماز که تمام شد رفتم کنار محراب نشستم و گفتم: آقا سه تا قفل خورده به زندگیم.

آقا سرش را کج کرد و لبخندی زد که یعنی: قفل هات رو بگو.

 

گفتم: قفل اول اینه که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم. دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشه وقفل سوم اینکه خیلی نگران عاقبت کارم هستم.

 

آقا توی چشم هام نگاه کرد و گفت:

 

برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان.برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

 

گفتم آقا سه تا قفل با یه کلید؟؟!

 

آقا گفت : نماز اول وقت شاه کلید است ...

1394/3/6 ساعت 10:26
کد : 34
دسته : حکایت,خاطره,داستان
لینک مطلب
کلمات کلیدی
نماز
حکایت
علما
مطالب مرتبط
فکر پفکی !

■ فکر پفکی !

یکی از شاگرد های آقای بهجت از قول ایشان میگوید: یکی از علمای بزرگ نجف ، وقت نماز شب پسر نوجوانش را که در اتاق آقا خوابیده بود صدا زد و گفت: پاشو دو رکعت نماز شب بخون. پسر پاسخ داد: چشم.   آقا مشغول نماز شد و چند رکعتی نماز خواند. ام ...
خاطره ای از شهید توفیقی

■ خاطره ای از شهید توفیقی

شهيد توفيقى مسئول مخابرات گردان حمزه و يكى از بچه هاى باصفاى جبهه ، بود. چند روز قبل ازعمليات والفجر هشت ، رزم شبانه داشتيم . رزم خيلى سنگينى بود. بعد از يك سرى "بدو بايست" ها و ستون كشي ها، بچه ها را روانه ی چادرهايشان كردند. بچه ها که خوا ...
مسلمان کوچک

■ مسلمان کوچک

در زمان های قدیم اصفهان خیلی یهودی داشت. آورده اند که یکی از این یهودیان مسلمان شد. او را برای تبرک نزد خلیفه بردند. خلیفه به او گفت: تو اکنون چنانی که انگار دوباره از مادر متولد شده ای. ***  شش ماه از مسلمانی او گذشت اما مردم دیدند او حتی ...
دیدگاه جدید