من مانده بودم و پاهای یخ زده، من مانده بودم و آفتاب رنگ رو رفته ای که از پشت پنجره گرد و خاک گرفته مسجد بر روی سجاده میتابید.
وقتی فهمید مستاجر هستم گفت یک روز میام قم برای شما خانه بخرم امروز اومد یک خانه برایم خرید و کلیدش را هم تحویل داد و رفت
دختر۱۶یا۱۷ ساله ای تمام مدرسه را عاصی کرده بود . شر کامل ، بی حجاب ، اهل ارتباط با نامحرم…حرف هیچ احد الناسی را گوش نمیکرد. وقتی من بعنوان یک طلبه(حوزه علمیه خواهران) وارد این دبیرستان شدم در برخورد اول ، این دختر سعی بر مسخره کردن و تحقیرکردن من وکارم که دعوت به دین بود را
یک بار به فکرم رسید برای آموزش قرآن همه مساجد برنامه هایی دارند ولی برای آموزش نماز برنامه خاصی در شهرم نیست لذا با دوستم صحبت کردم و قرار شد ایشان روی قرآن بچه ها کار کند و من روی مسئله نماز آنها فعالیت کنم