گهگاه به كنارة ميدان ميآمد و با دست، سايباني براي چشمهاي خود ميساخت و خورشيد را رصد ميكرد. سپس شمشيرش را به دست ميگرفت و به قلب دشمن ميزد. چندين بار از جنگ كناره گرفت، رو به آسمان كرد و دوباره به جنگ بازگشت.
ابن عباس، گفت: اي امير مؤمنان، در ميانة جنگ و خون، در آسمان مينگريد؟! سپاه شام، از هر سو بر ما حمله آورده است. چرا گهگاه به كناري ميرويد و در آسمان خيره ميشويد؟
اميرالمؤمنين گفت: خورشيد به ميانة آسمان رسيده است. ميخواهم نمازم را اول وقت بخوانم. ابن عباس، حيران و شگفتزده گفت: گمان نميكردم كه اكنون به چيزي جز پيروزي در جنگ بينديشيد.
فرمود: من براي نماز ميجنگم. چگونه نماز را فراموش كنم؟[1]
وقت هيجا[2] تيغ او آهنگداز
ديدة او اشکبار اندر نماز
در نماز و در نياز و در مصاف
جز خدا را او نميكردي طواف[3]