زن، بر سر و روي خود ميزد و گريه ميكرد. ميگفت بايد رسول خدا را ببينم.
او را نزد پيامبر(ص) آوردند؛ ولي همچنان ميگريست. پيامبر(ص) فرمود: تو را چه شده است؟
ـ اي رسول خدا، گناهي بس بزرگ كردهام. نميدانم چهكنم؟ آيا خدا مرا ميبخشد؟
ـ رحم و مهر خدا، بيشتر از گناه تو است.
ـ آري؛ اما گناه من به قدري بزرگ و مهيب است كه گمان نميكنم مرا ببخشد.
ـ مگر چه كردهاي؟
ـ بگوييد ديگران اينجا را ترك كنند تا فقط شما بشنويد.
با اشارة پيامبر(ص)، اصحاب كناره گرفتند.
ـ حالا بگو چه شده است.
ـ از راه نامشروع، بچهدار شدهام و وقتي بچهام به دنيا آمد، او را كشتم.
پيامبر(ص) سخت متأثر شد و به فكر فرو رفت. سپس به زن روي كرد و فرمود: بهگمانم كه نماز را ترك كردهاي، وگرنه در چنين چاه مهيبي نميافتادي.[1]
[1]. فخر رازي، تفسير كبير، ج 32، ص 85.