Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
پیشخوان / متن کده
چند رکعت خاطره

■ چند رکعت خاطره

مامان گفته بود اگر کسی سر نماز بهت سلام داد جوابش واجبه.

واجب یعنی چیزی که حتما باید انجام بدی مثل خوردن شیر صبحانه تا استخون­هامون کله­پوک نشه.

دلم خیلی می­خواست ببینم جواب سلام سر نماز چه جوریه ،یعنی چه حالی داره تا اینکه یک روز داداش سعید که هیچ وقت به من سلام نمی­ده یعنی منو آدم حساب نمی­کنه اومد تو اتاق و بلند گفت  سلااااام..

فکر کرد مامان خونه ست من هم برای اینکه ضایع نشه  گفتم:"انعمت علیهم سلام سعید" بعد یه دفعه زدم زیر خنده،خیلی خنده دار بود، یه جوری بود .سعید هم خندید و گفت کی به تو سلام داد.

تازه بعدا فهمیدم جواب سلامم اشتباه بوده. ولی خیلی کیف داد چون از اون به بعد دیگه داداش سعید به من هم سلام می­ده.

قبل از سن تکلیف هم نماز می­خوندم .

هم من هم ملیکا!.پشت سر مامانم.!

مامانم تو اینجور چیزا خیلی جدی بود.با حالت جدی  هم نماز می­خوند خیلی حرفه ای رکوع می­رفت شکل یه کمون.من اصلا نمی­تونستم.کمرم درد می­گرفت.ولی یادمه نماز ما خیلی خوشمزه بود. تو اون حالت جدی مامان، من و ملیکا پشتش یواشکی پفک می­خوردیم ولی نمازمون رو خوب میخوندیم و "ح" سبحان الله را خیلی خوشگل و پر تب و تاب می­گفتیم!

 مامان با اون حالت جدیش نمی­تونست مثل ما سبحان االله بگه و لی ما زرنگ بودیم هم خوب می­خوندیم هم خوب می­خوردیم.

تا اینکه تازه گی­ها یه خاطره از آقای بهجت شنیدم که می­گفت به فلانی بگوئید: چرا نماز نمی خونی؟ نماز خوشمزه است!

کاش نماز الانم هم خوشمزه بود.

1394/3/6 ساعت 11:53
کد : 74
دسته : داستان کوتاه
لینک مطلب
کلمات کلیدی
داستان
نماز
دیدگاه جدید