Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
پیشخوان / متن کده
خاطره ای از زندگی سردار محمد ابراهيم همت

■ خاطره ای از زندگی سردار محمد ابراهيم همت

دو ماه‌ بود نديده‌ بودمش‌. از در که تو آمد سر تا پایش‌ خاكي‌ بود. چشم‌هاش‌ از سوز سرما سرخ‌ شده‌ بود.

 گفتم: حداقل‌ يه‌ دوش‌ بگير، يه‌ غذايي‌ بخور. بعد نماز بخون‌.

سر سجاده‌ ايستاد. آستين‌هاش‌ را پایین داد و گفت‌: با عجله ‌اومدم‌ كه‌ نماز اول‌ وقت، از دست‌ نره‌.

كنارش‌ ايستادم‌. حس‌ مي‌كردم‌ ‌ ممكن‌ است‌ از ضعف بیفتد روی زمين‌. شايداين‌جوري‌ مي‌توانستم‌ نگهش‌ دارم‌.

1394/3/6 ساعت 10:25
کد : 33
دسته : خاطره
لینک مطلب
کلمات کلیدی
خاطره
شهدا
نماز
دیدگاه جدید