Notice: Undefined variable: view_ticker in /home/qunoot/public_html/Nojavan/Template/system/top-header.php on line 29
پیشخوان / متن کده
ارزش نماز

■ ارزش نماز

جنگي درگرفت و گروهي به دست مسلمانان اسير شدند. پيامبر(ص) به عمّار ياسر و عباد بن بُشر مأموريت داد كه تا صبح بيدار باشند و به‌نوبت، نگهباني دهند كه اسيران فرار نكنند. عمار و عباد، شب را ميان خود تقسيم كردند. قرار شد كه نيمة اول شب را عباد بن بشر، نگهبان باشد و در نيمة دوم، عمّار ياسر. پس عمار به گوشه‌اي رفت تا بخوابد. عباد بن بشر نيز وقت را غنيمت شمرد و به نماز مشغول شد.

قبيلة مغلوب، تصميم گرفتند كه شبيخون بزنند و اسيران خود را آزاد كنند. نيمة شب، يكي از آنان، خودش را به اردوگاه مسلمانان رساند. از دور خيمة اسيران را ديد. اما نمي‌دانست كه آيا پيامبر(ص) براي خيمه، نگهبان گذاشته است يا نه. هر چه نگريست، نزديك خيمه كسي را نديد، جز سياهي مبهمي كه معلوم نبود درخت است يا نگهبان. با خود انديشيد كه تيري به سوي سياهي مي‌اندازد. اگر از خود دفاع كرد، انسان است و اگر واكنشي نشان نداد، معلوم مي‌شود كه درخت است. پس تيري به سوي سياهي انداخت و بر بدن عباد بن بشر نشست. عباد، در نماز بود. درد تير را تحمل كرد و نمازش را نشكست. تير دوم نيز بدنش را زخمي كرد. پس از تير سوم بود كه نمازش را كوتاه كرد و به سوي عمار آمد. عمار را از خواب بيدار كرد. عمار، وقتي سه تير در بدن عباد ديد، پرسيد چرا زودتر بيدارم نكردي. عباد گفت: در نماز بودم و دريغم آمد كه نمازم را بشكنم. اگر بيم جان تو و پيامبر و مسلمانان نبود، هرگز نمازم را كوتاه نمي‌كردم. اكنون برخيز كه دشمن را برانيم.[1]

 

[1]. سفينة البحار، ج2، ص 145.

1394/3/6 ساعت 12:53
کد : 102
دسته : حکایت
لینک مطلب
کلمات کلیدی
حکایت
نماز
دیدگاه جدید