خاطرات جبهه

    مطلب 1

    وضوی بی‌نماز!

    موقع ‌ ‌‌‌آن‌ بود که بچه‌ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی‌ در‌ پوسـت‌ نـمی‌گنجیدند. جز عـباس‌ ریزه که چون ابر بهاری اشک می‌ریخت و مثل‌ کنه چسبیده بود به فرمانده که‌ تو رو جان فـک‌ و فامیلت مرا هم ببر

    (13:14) 24 شهریور 1395
    زمان موردنیاز برای مطالعه :0دقیقه
    ادامه مطلب