کتاب مهتاب خیّن

    مطلب 1

    روایت سردار شهید همدانی از نماز یک بسیجی پیش از شهادت

    گفتم: «برادر جان بگو ببینم چرا دفعه اول که اسم و رسم تو را پرسیدم چیزی نگفتی؟!» گفت: «وقت اذان بود نماز می‌خواندم.» نگاهی به سر و وضع او انداختم. از لای انگشتان لاغرش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون می‌زد.

    (10:41) 04 آذر 1398
    زمان موردنیاز برای مطالعه :0دقیقه
    ادامه مطلب