یک پنجره و دو شعر

فکرم همه جا هست، ولی پیش خدا نیست سجاده زردوز که محراب دعا نیست از شدت اخلاص من عالم شده حیران

(08:47) 30 فروردین 1394
زمان مورد نیاز برای مطالعه:0دقیقه

 

 

 

 

 

فکرم همه جا هست، ولی پیش خدا نیست
سجاده زردوز که محراب دعا نیست
از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!
از کمیت کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
یک ذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعت من حائز عنوان جهانی است!
این سجده آخر نکند سجده سهو است؟
چندی است که این حافظه در خدمت ما نیست
ای دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست
یک سکه سپردند، دو تا سکه گرفتند
گفتند که این بهره بانکی است، ربا نیست!
از بس که پی نان حلالیم شب و روز
در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست
به‌به، چه نمازی است! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست!

نمی‌دانم که سعید طلایی را می‌شناسید یا نه؟ شاعر همین شعر بالا را می‌گویم. همان کسی که پانزده اسفند شصت و هشت در تهران به دنیا آمد. همان شاعری که از قضای روزگار دانشجوی ارشد عمران در دانشگاه امیر کبیر است. باز هم نشناختید؟ او برای مجموعه مجلات رشد و چند تا مجلة دیگر کار طنز تولید می‌کند. حتی برای رادیو هم می‌نویسد و اجرا می‌کند و البته گاهی هم برای تلویزیون می‌نویسد.

هنوز هم او را به یاد ندارید؟ خوب که دقت کنید یادتان می‌آید. حتماً او را دیده‌اید، وقتی که شعر بالا را ماه رمضان سال 93 در جمع شاعران در حضور مقام معظم رهبری می‌خواند.

نماز خودم قبوله

شاید شما هم مثل من وقتی نام مصطفی رحماندوست را می‌شنوید، طعم ترش و شیرین انار را زیر زبانتان احساس می‌کنید.

شاعر نام‌آشنایی که دغدغه کودکان، محور و اساس تمام فعالیت‌ها و کتاب‌های او است.

من یک پیشنهاد دارم برای پدر و مادرها و برای  مربیانی که دوست دارند نماز و احکام آن را به زبان شیرین بازی در دل بچه‌ها جای دهند. شما می‌توانید دست فرزندتان را در دست خود بگیرید و با خواباندن یک‌یک انگشت‌هایش ترانة زیر را که از سروده‌های مصطفی رحماندوست است برایش بخوانید.

این ترانه در دل یک کتاب نشسته بود که آن را برایتان انتخاب کردم. پنج تا انگشت بودند که...

چهار نفر پشت سر یکی ایستاده بودند و نماز می‌خواندند.

اولی گفت: مسجد ما خوشگله.

دومی گفت: حرف زدی و نماز تو باطله.

سومی گفت: تو هم که حرف زدی بابا!

چهارمی گفت: من یکی که حرف نزدم، شکر خدا!

آن‌که جلو ایستاده بود،

حرف‌هاشونو گوش داده بود.

داد زد و گفت: نه دراز و نه کوتوله

نماز خودم قبوله...

اکرم عیسی‌آبادی

تگ ها :
نماز شعر
دیدگاه ها (0 کاربر)
ارسال دیدگاه
سامانه آموزشی
سامانه دانش پژوهان
سامانه مبلغان