تجلی انواع نماز در شعر و متون ادب فارسی

(09:17) 18 خرداد 1395
زمان مورد نیاز برای مطالعه:0دقیقه

نماز صوفيان

يکي از مواردي که در مورد نماز در ادبيّات فارسي مطرح است؛ مسأله‏ي نماز آميخته با کرامات صوفيانه است. گفته‏اند که بعضي در عرفان به مقامي مي‏رسند که مي‏توانند به روي آب، سجّاده پهن کنند و راه بروند و آب آنان را فرو نبرد و در زير پاي آنان مقاوم مي‏گردد و اگر اراده کند مي ناب به عسل، تبديل مي‏گردد.

سعدي گويد:

 

قضا را،من و پيري از فارياب

رسيديم در خاک مغرب، به آب

 

بگسترد سجّاده بر روي آب

خيال است پنداشتم يا به خواب

 

(کليّات / 286)

نظامي هم گويد:

 

اهل يقين، طايفه‏ي ديگرند

ما همه پاييم، گر ايشان سَرَند

 

چون سر سجّاده، بر آب افکندند

رنگ عسل، در مي‏ناب افکنند

 

(مخزن الاسرار / 336)

امّا خواجه عبداللّه انصاري، بي‏ارزش بودن اين امور را به تعريض بيان فرموده است: «اگر بر هوا پَري، مگسي باشي و اگر بر روي آب رَوي، خَسي باشي، دل به‏دست آر، تا کَسي باشي.[1] »

[1] مخزن‏الاسرار / 336.

نماز رندان

انتخاب اين‏ گونه کلمات براي انواع نماز به‏اين خاطر است که برخي شاعران با رندي تمام، براي مبارزه با رياي زاهدان، محبوب يا ممدوح خود را قبله انگاشته‏اند و در برابر او نماز مي‏خوانند و اين در واقع قرار دادن خودشان در رديف زاهدان است.

آن‏ها با اين کار (قرار دادن خود در رديف اين طبقه‏ي اجتماعي) مي‏خواهند غير مستقيم به رياکاران بگويند شما در برابر خداوند نماز نمي‏خوانيد و انگيزه‏ي شما از عبادت، چيز يا کس ديگري است و شما از خدا غير او را مي‏خواهيد![1]

سعدي گويد:

 

بخورم گر ز دست توست نبيد

نکنم گر خلاف توست نماز

 

(کليّات / 524)

باز گويد:

 

چه نماز باشد آن را، که تو در خيال باشي؟

تو صنم نمي‏گذاري، که مرا نماز باشد

 

(کليّات / 481)

 

ديگر از آن جانبم، نماز نباشد

گر تو اشارت کني، که قبله چنينست

 

(کليّات / 443)

 

ناصر بخارايي گويد:

 

ظاهر زهّاد در محراب و، باطن بر بُت است

ما همان بهتر، که دل بر طاق ابرويي نهيم

 

(ديوان / 346)

عراقي گويد:

 

مرا که قبله، خَمِ ابروي بتان باشد

چه جاي مسجد و محراب و زهد و طاعت است

 

(ديوان / 98)

 

به آب ديده؛ «عراقي» وضو همي‏سازد

چو قامت تو بديد آن‏گهي نماز کند

 

(ديوان / 139)

عطّار نيشابوري در حکايت شيخ صنعان گويد:

 

گفت: کو محراب روي آن نگار؟

تا نباشد جز نمازم، هيچ کار

 

(منطق‏الطّير / 72)

حافظ- اين سر حلقه‏ي رندان جهان- مي‏گويد:

 

بر دوخته‏ام ديده چو باز، از همه عالَم

تا ديده‏ي من، بر رُخ زيباي تو، باز است

 

در کعبه‏ي کوي تو، هر آن کس که بيايد

از قبله‏ي ابروي تو، در عين نماز است

 (ديوان، غزل 40)

 

 

شاه نعمت‏اللّه ولي گويد:

 

خرقه‏ي خود را به جام مي، نمازي کرده‏ايم

نزد رندان، اين طهارت، شست‏ و شويي ديگر است

 

(ديوان / 154)

صائب گويد:

 

بي تو، گر روي به محراب نماز، آوردم

چون کمانخانه‏ي ابروي تو، بي‏تير نبود

 

(دويست و يک غزل / 168)

شيخ بهايي گويد:

 

بر درگه دوست، هر که صادق برود

تا حشر، ز خاطرش علايق برود

 

صد ساله نماز عابد صومعه‏دار

قربان سر نياز عاشق برود

 

(کليّات / 137)

اخوان ثالث گويد:

 

نه سر ديگر نماز آرَد به هيچ آيين و محرابم

نه دل ديگر توانم کرد، از ايمان و امامي، خوش

 

(تو را اي کهن بوم و بر... / 46)

[1] اشاره به اين بيت خواجه که مي‏گويد:

 فراق و وصل، چه باشد؟ رضاي دوست، طلب

که حيف باشد از و، غير او، تمنّايي

 (ديوان، غزل / 491).

 

 

نماز ريايي

لازمه‏ي توحيد، شاهد و ناظر دانستن ذات واحد حق تعالي در همه‏جا و هميشه است؛ از اين رو کساني که عبادات خود را به انگيزه‏هاي مختلف انجام مي‏دهند در واقع براي خود خدايي ديگر، ترسيم نموده‏اند و در شرک افتاده‏اند. پس بدانيد عبادتي که نه از براي خالق باشد خود اوّلين نشانه‏ي شرک است؛ لذا شاعران بسياري اين موضوع را مورد نکوهش و تقبيح قرار داده‏اند. سعدي گويد:

 

عابد که نه از بهر خدا، گوشه نشيند

بيچاره در آيينه‏ي تاريک، چه بيند

 

(گلستان / 561)

هم چنين گويد:

 

که داند چو دربند حق نيستي

اگر بي‏وضو در نماز ايستي؟

 

کليد در دوزخ ست آن نماز

که در چشم مردم، گزاري دراز

 

اگر جز به حق مي‏رود، جاده‏ات

در آتش فشانند سجّاده‏ات

 

(کليّات / 330)

هم او گويد:

 

گنه‏کار انديشناک از خداي

بِه از پارساي عبادتْ‏نماي

 

(کليّات / 301)

حافظ گويد:

 

امام خواجه که بودش سر نماز، دراز

به خون دختر رز، خرقه را قصارت کرد

 

(ديوان، غزل 132)

هم گويد:

 

اي کبک خوشخرام! کجا مي‏روي بايست

غرّه مشو که گربه‏ي زاهد، نماز کرد

 

حافظ! مکُن ملامت رندان، که در ازل

ما را خدا ز زهد ريا، بي‏نياز کرد

 

(ديوان، غزل 133)

و باز گويد:

 

زاهد و، عُجب و، نماز و، من و، مستيّ ونياز

تا تو را خود ز ميان، با که عنايت باشد

 

(ديوان، غزل 158)

ناصر بخارايي گويد:

 

نرگس مست تو، در محراب ابرو، از چه روي

همچو زهّار حريص اندر نماز افتاده است؟

 

(ديوان / 194)

کمال‏الديّن اسماعيل گويد:

 

هر روز در برابر کعبه است، پنج بار

آن سينه‏اي که چار حَدّش، با کليساست

 

(شرح قصايد / 132)

باز گويد:

 

محراب زان به نقش زر، اندر گرفته‏اند

باري دل تو داند، کش قبله‏گه، کجاست

 

آن هم مبارکي رياي نماز توست

گر موضع نماز تو را نام بورياست

 

(شرح قصايد / 133)

سنايي گويد:

 

صوفيان را، ز پي راندن کام

قبله‏شان شاهد و شمع و شکم است

 

زاهدان را، ز براي زه و زَه

«قل هو اللّه احد» دام و دَم است

 

(تازيانه‏هاي سلوک / 96)

شاه نعمت‏اللّه ولي گويد:

 

گر هست طاعت دگري، روزه يا نماز

حمد خداست، طاعت ما و ثناي ما

 

(ديوان / 497)

کليم کاشاني گويد:

 

اين نماز بي‏وضويت، هم زترس مردم است

در جماعت حاضري، تا بيشتر باشد گوا

 

(سبک هندي و کليم کاشاني / 190)

صائب گويد:

 

زهد بي‏کيفيّت اين زاهدان خشک را

هيچ برهاني، بِهْ از خميازه‏ي محراب نيست

 (دويست و يک غزل / 102)

 

مولانا گويد:

 آن منافق با موافق در نماز

از پي استيزه آيد، نه نياز

 

در نماز و، روزه و، حجّ و، زکات

با منافق، مؤمنان در برد و مات

 

مؤمنان را، برد باشد عاقبت

بر منافق مات، اندر آخرت

 

(مثنوي، دفتر اوّل، ص22)

شيخ بهايي نيز مخالفت خود با عبادت ريايي را، بيان مي‏کند:

 

اي زاهد خودنماي سجّاده به دوش!

ديگر پي نام و ننگ، بيهوده مکوش

 

ستّاري او، چو گشت در عالَم، فاش

پنهان چه خوري باده؟ برو، فاش بنوش

 

(کليّات / 138)

 

مستان، که گام، در حرم کبريا نهند

يک جام وصل را، دو جهان در بها دهند

 

سنگي که سجده‏گاه نماز رياي ماست

ترسم که در ترازوي اَعمال ما، نهند

 

(کليّات / 145)

پروين اعتصامي گويد:

 

زهد، با نيّت پاک است، نه با جامه‏ي پاک

اي بس‏آلوده، که پاکيزه ردايي دارد

 

(ديوان / 166)

 

نماز قصر

نماز مسافر را گويند که معمولاً نمازهاي چهار رکعتي را دو رکعت مي‏خوانند. ناصر خسرو در سفرنامه، ذيل «صحراي عرفات» گويد:

«و چون وقت نماز پيشين شود خطيب بر آن‏ جا رود و خطبه، جاري کند؛ پس بانگ نماز بگويند و دو رکعت نماز به جماعت به رسم مسافران بکنند.» (سفرنامه / 97)

نماز عيدين

نمازي که در عيد فطر يا عيد قربان مي‏خوانند. ناصر خسرو ذيل «مشعرالحرام» گويد:

«مردم آن‏ جا نماز کنند و سنگ رجم را به منا اندازند و از آن‏ جا برگيرند و رسم چنان است که آن شب، يعني شب عيد، آن‏ جا باشند و بامداد نماز کنند و چون آفتاب، طلوع کند به منا رَوَند و حاج آن‏ جا قربان کنند و مسجدي بزرگ است آن‏ جا که آن مسجد را «خيف» گويند و آن روز خطبه و نماز عيد کردن به رسم منا، رسم نيست.»[1] .

و باز گويد: «در قاهره نماز عيد بکردم.»[2] .

[1] سفرنامه / 99.

[2] همان / 79.

 

نماز ميت

نمازي را که معمولاً بعد از مردن شخص مي‏خوانند نماز ميّت گويند و در واقع اين نماز، نشانه‏ي آن است که ديگر بايد از اين شخص دست کشيد.

 

حافظ گويد:

هر آن کسي که در اين حلقه، نيست زنده به عشق

بر او نمرده به فتواي من نماز کنيد

 

(ديوان، غزل 244)

باز گويد:

 

آن دَم که به يک خنده، دَهَم جان چو صراحي

مستان تو، خواهم که گزارند نمازم[1] .

 

(ديوان، غزل 334)

[1] منظور خواجه اين است که: «زماني که من مانند صراحي با خنده‏اي جان مي‏دهم از چشمان تو مي‏خواهم که با گريه‏اي (يعني همان نااميد شدن از مُرده و گريه‏ي بعد از آن) بر مرده‏ي من نماز کنند» (براي اطّلاع بيشتر پيرامون خنده‏ي صراحي به حافظنامه‏ي خرمّشاهي مراجعه کنيد).

نماز حاجت

يکي از نمازهايي که معمولاً در هنگام زيارت کردن و يا حاجت طلبيدن از خداوند، توسّط مسلمانان به نيّت حاجت خوانده مي‏شود، نماز حاجت است. ناصر خسرو گويد:

«گويند که هر حاجت در آن روز خواهند، باري(تعالي و تقدّس) روا کند. به گوشه‏اي رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم، تا خداي تبارک و تعالي، مرا توانگري دهد.» (سفرنامه / 1)

باز گويد:«روز پنج‏شنبه، ششم جمادي‏الآخر سنه‏ي سبع و ثلاثينَ و اربعمائه (437)، نيمه‏ي دي ماه پارسيان، سال بر چهارصد و چهارده‏ي يزدجردي، سر و تَن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم و ياري خواستم از باري

(تبارک و تعالي) به گزاردن آنچه بر من واجب است.» (سفرنامه / 2)

ناصر بخارايي گويد:

 

رها کن ساعتي، تا دل ميان طاق ابرويش

نماز حاجت خود را، در آن محراب بگزارد

 (ديوان / 236)

 

نماز قضا

هرگاه مسلماني بنا به دلايلي نتواند نمازش را سروقت بخواند و از وقت آن بگذرد؛ گويند نمازش قضا شده است و معمولاً بايد قضاي آن را به جاي آوَرَد.

عنصرالمعالي گويد:

«... و پگاه خاستن عادت بايد کردن، چنان بايد که پيش از آفتاب برخيزي که وقت طلوع باشد، تو فريضه‏ي خداي(عزَّ وَ جَلَّ) بگزارده باشي و هر کسي که با آفتاب برآمدن برخيزد تنگ‏روزي بود؛ از آن قبل که نماز از وي درگذشته بود شومي وي، او را دريابد.»(قابوس‏نامه / 68 و 69)

خاقاني نيز همواره در آرزوي رسيدن به کعبه و به جاي آوردن قضاي نمازش است:

 

گر بخت، باز، بر در کعبه رسانَدَم

کاحرام حج و عمره، مثنّا برآورم

 

سي سال فرض، بر در کعبه کُنم قضا

تکبير آن فريضه، به بطحا برآورم

 

(خاقاني / 61)

شاعر معاصر، مهدي اخوان ثالث،- نيز- در صدد خريدن قضاي نمازهايش است:[1] .

 

مي‏خرم جمله قضا کرده‏ي نماز

با دعا و صدقه، نذر و نياز

 

(تو را اي کهن بوم و بر... / 232)

[1] رجوع کنيد به توضيح‏المسائل آيت‏اللّه اراکي.

نمازهاي يوميه

يکي از سوژه‏هاي مهمّ نماز در ادبيّات فارسي، اين است که شاعران شريعت‏پسند ما به تأسّي از قرآن، ساعات شبانه‏روز را با اوقات نمازها تنظيم و بيان مي‏کنند.[1] .

«نماز شام» به معناي هنگام سرشب و مغرب

حافظ گويد:

 

نماز شام غريبان، چو گريه آغازم

به مويه‏هاي غريبانه، قصّه پردازم

 

(ديوان، غزل 333)

استاد خرّمشاهي در توضيح اين بيت و ذيل «نماز شام» مي‏نويسد: «نماز شام، اشاره به نماز ندارد، بلکه اشاره به وقت دارد. يعني تنگ غروب و اوايل شب که غريبان دلتنگ‏تر مي‏شوند. در خراسان و بسياري از نواحي ايران از ديرباز، اوقات مختلف روز و شب را با اضافه به نماز نشان مي‏دهند. در تاريخ بيهقي، ده‏ها بار نماز پيشين به معناي نماز ظهر و نماز ديگر به معناي نماز عصر و نماز شام به معني نماز مغرب و نماز خفتن به معني نماز عشا به کار رفته و همه اشاره به وقت معيّني از شبانه‏روز دارند.»[2] .

منوچهري گويد:

 

نماز شام، نزديک است و امشب

مَه و خورشيد را، بينم مقابل

 

(برگزيده‏ي ديوان / 56)

مولانا گويد:

 

چو نماز شام، هرکس بنهد چراغ و خواني

منم و خيال ياري، غم و نوحه و فغاني

 

(غزليّات / 534)

ناصر بخارايي گويد:

 

نماز شام که بر وفق رأي بطلميوس

برفت خور به زمين، همچو گنج دقيانوس

 

(ديوان / 68)

سلمان ساوجي گويد:

 

نماز شام، که زرّين غزاله، در پس کوه

نهفته گشت هوا، کرد عزم مشک‏افشان

 

(ديوان،583)

سعدي گويد:

 

نماز شام به بام ار کسي نگاه کند

دو ابروان تو، گويد مگر هلال‏ست اين

 

(کليّات / 588)

 

 

نماز شام قيامت به هوش باز آيد

کسي که خورده بود، مي ز بامداد اَلَست

 

(کليّات / 425)

در تاريخ جهانگشاي جويني نيز آمده: «... اکثر خلايق روي به صحرا و تل نهادند و بر او جمع شدند. نماز شامي برخاست و روي به مردم آورد و گفت: اي مردان حق! توقّف و انتظار چيست؟»

(گزيده‏ي تاريخ / 60)

هم ‏چنين در تاريخ بيهقّي آمده: «نماز شام، ابوالقاسم به خانه‏ي بونصر آمد.»

(تاريخ بيهقّي / 181)

ناصر خسرو نيز گفته: «و از اين نماز شام تا ديگر نماز شام، همچو رمضان چيزکي خورند.»

(سفرنامه / 103)

«نماز خفتن» به معناي هنگام عشا و شب

«و از خواجه عميد عبدالرّزاق شنودم که اين شب که ديگر روز آن حسنک را، بر دار مي‏کردند بوسهل نزديک پدرم آمد نماز خفتن.»

(تاريخ بيهقّي / 129)

ناصر خسرو گويد: «مرا حکايت کردند که بدين شهر زلزله افتاد، شب پنج‏شنبه 17 ربيع‏الاول سنه‏ي اربع و ثلاثَين و اربعمائه (434) و در ايّام مسترقه بود پس از نماز خفتن.» (سفرنامه / 7)

 

«نماز ديگر» به معناي هنگام عصر و بعد از ظهر

عنصر المعالي گويد:

 

روزت به نماز دگر آمد، به همه حال

شب، زود درآيد که نماز دگر آمد

 

(قابوس‏نامه / 55)

در اسرار التّوحيد نيز آمده: «نماز ديگر جمعي ترکمانان آمدند و اسب شيخ باز آوردند.»

(اسرارالتّوحيد / 176)

در تاريخ بيهقّي هم آمده: «نبشته بود که: خداوند ما، سلطان محمود، نماز ديگر، روز پنج‏شنبه هفت روز مانده از ربيع‏الآخر گذشته شد «رحم‏اللّه»

(تاريخ بيهقّي / 23)

ناصر خسرو در سفرنامه آورده: «در شبانروزي که يک‏بار فرود آمدندي از آن‏گاه که آفتاب گرم شدي تا نماز ديگر.»

(سفرنامه / 82)

هم او گويد: «روز آدينه، نماز ديگر از جدّه برفتم.» (سفرنامه / 58)

سعدي گويد:

 

بيچاره کسي که در فراقت

روزي به نماز ديگر آورد

 

(کليّات / 477)

«نماز پيشين» به معناي هنگام نماز ظهر، نيم روز

در اسرار التّوحيد آمده: «خواجه عبدالکريم گفت: «روز پنج‏شنبه، نماز پيشين، چشم باز کرد.»

(اسرارالتّوحيد / 29)

در تاريخ بيهقّي نيز آمده:«اين روز چون به خدمت آمد و بار بگسست، سلطان مسعود (رضي‏اللّه عنه) خلوت کرد با وزير و آن خلوت تا نماز پيشين بکشيد.» (تاريخ بيهقّي / 85)

لازم به توضيح است که، اين کار شاعران و عالمان ما، در گذشته، نوعي احترام به نماز بود. که اوقات شبانه‏روز خود را با موقع نماز، نام مي‏برده‏اند و گوشزد مي‏کرده‏اند. و به خاطر اهمّيّت وقت نماز است که عنصرالمعالي گويد: «در ميان صوفيان وکيل، خداي نباشد. چنان ‏که گويد، وقت نماز است يا گويد تا نماز کنيم، باعث طاعت نباشد که ايشان مستغني‏اند از طاعت فرمودن کسي، که ايشان خود مترصّدند مر، اوقات طاعات را.» (قابوس‏نامه / 182)

هم ‏چنين درگذشته (آغاز تاريخ و آفرينش آدم) اوقات به خوبي معلوم نبود؛ چنان ‏که در تاريخ بلعمي آمده:«کس شب از روز ندانستي و شمار روز و ماه و سال، کسي نشناختي و ندانستي و وقت نماز ندانستندي.»

(تاريخ بلعمي / 23)

[1] در قلمرو راز / 9.

[2] حافظ نامه، ج 2، ص 953 و 954.

 

مولف: اصغر شهبازي

دیدگاه ها (0 کاربر)
ارسال دیدگاه
سامانه آموزشی
سامانه دانش پژوهان
سامانه مبلغان