نماز شهیدان به روایت یاران شهید

(08:42) 03 مهر 1400
زمان مورد نیاز برای مطالعه:0دقیقه

خاطرات مربوط به نماز شهیدان

۷- عطش نماز (شهید هوشنگ ابوالحسنی)

چهار سال بیشتر نداشت که به من اصرار می‌کرد نماز خواندن را به او یاد بدهم سعی می‌کرد با تقلید از من و پدرش حرکات نماز را به خوبی النجام دهد برای اثبات حرفم عکسی از چهارسالگی هوشنگ ابوالحسنی داریم که دارد نماز می‌خواند مرتب هم می‌پرسید چرا به سجده می ‌رویم؟ الله اکبر یعنی‌ چه؟ و از این قبیل سئوالات…

***************

۸- نماز در بیهوشی (شهید عبدالحسین ایزدی)

در بیمارستان مشهد بستری بودم و شهید عبدالحسین ایزدی نیز در اتاق دیگری بود. گاهی به او سر می‌زدم از ناحیه سر مجروح شده حالش خوب نبود. یک شب نزدیکی اذان صبح مادرش سراسیمه نزد من آمد و گفت:‌عبدالحسین حالش هیچ خوب نیست.

سریعاً بالای سرش رفتم. او را به نرده های تختش بسته بودندکه به زمین پرتاب نشود. گاهی تکان‌های شدیدی می‌خورد و سپس بیهوش می‌افتاد. پزشک را بالای سرش آوردم با داروهای آرام بخش تا حدودی آرام گرفت و بیهوش روی تخت افتاد. مدتی بعد ناگاه بلند شد و نشست مرا صدا زد و گفت: خاک تیمم بیاور.

مردد بودم بیاورم یا نه چون بعید می‌دانستم وقت و حالش را درست تشخیص بدهد به هر حال آوردم. تیمم کرد و مهر خواست.

مهر را روی زانوی پایش گذاشت. تکبیره‌ الاحرام بست و نماز عشق را بپا داشت. با حالتی عجیب با خدای خود حرف می‌زد مترصد بودم سلام نماز را بدهد تا با او صحبت کنم قبول باشد بگویم و از احوال او جویا شوم.

نماز عشق با تکبیره الاحرام شروع ولی با سلام تمام نمی‌شود در نماز عاشق نزد معشوق می‌رود. با دادن سلام نماز در بستر افتاد و به شهادت رسید.

                                                                                                                       ***************

۹- سجده عشق (شهید ذوالفقار بوربورانی)

در جزیره مجنون در عملیات خیبر توفیق شرکت داشتم. یک روز عراق از ساعت پنج صبح پاتک زد و شورع کرد به ریختن آتش و تا ظهر هم ادامه داشت. در اینکه حتماً باید نماز را به جا می‌آوردیم شکی نداشتیم. وقتی نماز را تمام کردیم دیدیم تانک‌ها به ما نزدیک می‌شوند. به سرعت شروع کردیم به آر.پبی.جی. زدن. من و یکی از دوستانم به اسم ذوالفاق بوربورانی در کنار هم بودیم.

بعد از چند لحظه وقتی سرم را به طرف ایشان برگرداندم دیدم به حالت سجده سرش را روی خاک گذاشته است. در همان حالت گفت: مگر نمازت را نخوانده‌ای؟

او تکانی نخورد. حرفی هم نزد. بالای سرش که رفتم دیدم گلوله دوشگاه درست خورده بود وسط گلویش. خواستم بلندش کنم اما نگذاشت. می‌خواست در همان حالت سجده به دیدار معبود بشتابد…

 

منبع: ستاد اقامه نماز

دیدگاه ها (0 کاربر)
ارسال دیدگاه
سامانه آموزشی
سامانه دانش پژوهان
سامانه مبلغان