نماز و صنایع ادبی

(08:21) 30 اردیبهشت 1395
زمان مورد نیاز برای مطالعه:0دقیقه

نماز وصنایع ادبی

تشبيه

يکي از پُرکاربردترين صنايع ادبي نماز، تشبيه ابروي کماني يار به محراب مي‏باشد. استاد خرّمشاهي در جلد اوّل حافظنامه در همين باره مي‏گويد: «حافظ، تشبيه ابروي کماني يار به محراب را (که غالباً طاقي قوس مانند در بالاي آن دارد) از سنّت شعر فارسي، گرفته است و بارها با طنز و تعريضي به نماز و با مناسبتي فراتر از تشبيه صِرف، به کار برده است.

حافظ گويد:

 

نماز، در خَم آن ابروان محرابي

کسي کند که به خون جگر، طهارت کرد

 (ديوان، غزل 131)

 

مي‏ترسم از خرابي ايمان، که مي‏بَرَد

محراب ابروي تو، حضورِ نمازِ من

(ديوان، غزل 400)

 

گر ببينم خَم ابروي چو محرابش، باز

سجده‏ي شکر کنم، وز پي شکرانه رَوَم

 (ديوان، غزل 360)

 

حافظ ار در گوشه‏ي محراب مي‏نالد، رواست

اي نصيحت‏گو! خدا را، آن خَمِ ابرو ببين

 (ديوان، غزل 402)

 

ناصر بخارايي گويد:

 

نرگس مست تو، در محراب ابرو، از چه روي

همچو زهّاد حريص، اندر نماز افتاده است

 (ديوان / 194)

 

تا گزارد در خَم محراب ابرويت، نماز

آب چشمم، خرقه را هر شب، نمازي مي‏کند

 (ديوان / 271)

 

ابرويش محراب شد، جان من، آمد در سجود

بر که بود آن سجده، چون خود ساجد و مسجود بود؟!

 (ديوان / 275)

 

سلمان ساوجي گويد:

 

تا دلم آورد، در محراب ابرويت، نماز

جامه‏ي جان را، به خون، هر دَم نمازي مي‏کند

(ديوان / 97)

 

 

روي به محراب ابروان، داريم

بر زبان، ذکر دوست مي‏رانيم

(ديوان / 328)

 

رو، در خَم محرابِ دو ابروي تو کردم

گفتم مگر اين‏جا اثري هست دعا را؟!

(ديوان / 366)

 

رويت آمد، قبله‏ي دل؛ ابرويت، محراب جان

اهل معني را، برون زين قبله و محراب نيست

(ديوان / 40)

 

شاه نعمت‏اللّه ولي گويد:

رو به هر جانب که آرَم، قبله‏ي من روي اوست

ابرويش محراب مي‏سازم، نمازي ديگر است

(ديوان / 153)

 

هر که ابرويِ يار ما را، ديد

يافت محراب و، در نماز آمد

 (ديوان / 243)

 

سعدي گويد:

 زين سبب خَلق جهانند، مُريدِ سُخنم

که رياضت‏کشِ محرابِ دو ابروي توام

 

(کليّات / 545)

 

به نماز آمده، محراب دو ابروي تو، ديد

دلش از دست ببردند و، به زنّار برفت

(کليّات / 461)

 

محمّدعلي رياضي يزدي گويد:

 خم ابروي تو، محراب نماز مَلک است

که به هر گوشه، قعودي و قيامي دارد

 (ديوان / 156)

 

يکي ديگر از تشبيهات مربوط به نماز، تشبيه محبوب، ممدوح و يا ابروي يار به قبله و يا کلبه است. داراب افسر بختياري يکي از شاعران تواناي بختياري، ممدوح خود(امام علي(ع)) را به قبله، مانند کرده است:

 

اي قبله‏ي عالَم، که تو خود قبله‏ي مايي

دانيم که تو آيينه‏ي غيب‏نمايي

 

اي مظهر خلّاق، تو درياي سخايي

دانم به قيامت چو به ما چهره نمايي

 (ديوان / 26)

 

سعدي گويد:

 من از روي تو نخواهم به ديگري آورد

که زشت باشد هر روز قبله‏ي ديگرم

 (کليّات / 553)

 

ناصر بخارايي گويد:

 

قبله‏ي ما، خيال ابروي توست

ما بدان قبله مي‏کنيم نماز

(ديوان / 302)

 

سلمان ساوجي گويد:

 رويت آمد، قبله‏ي دل؛ ابرويت، محراب جان

اهل معني را، برون زين قبله و محراب نيست

(ديوان / 40)

 

عراقي گويد:

 مرا که قبله، خَم ابروي بتان باشد

چه جاي مسجد و محراب و زهد و طاعات است

(ديوان / 98)

 

پروين اعتصامي گويد:

 چنان راني سخن زين توده‏ي گِل

که گويي فارغي از کلبه‏ي دل

 

تو را چيزي برون از آب و گل نيست

مبارک کلبه‏اي، مانند دل نيست

(ديوان / 192)

 

کسي که کلبه‏ي دل، پاک دارد

کجا ز آلودگي‏ها، باک دارد

 (ديوان / 193)

 

شاه نعمت‏اللّه ولي گويد:

 

دو طاق ابرويش مرا قبله‏نما شد

کرديم نمازي و نمازي که چه گويم

 (ديوان / 400)

 

 

اشتري اصفهاني گويد:

 بر ماه جمال او، ملک بُرده سجود

چون ابروي او قبله‏ي ارباب دعاست

 (ديوان / 119)

 

استاد محمّدعلي رياضي يزدي گويد:

 هلال ابروي او در نماز، قبله‏ي ماست

که رويِ شاهدَ ما، جلوه‏گاه حُسن خداست

(ديوان / 147)

 

تلميح

يکي ديگر از صنايع ادبي که در نماز به کار رفته؛ تلميح است. شاعران و نويسندگان ما، همواره در متون خود با اشاره به عبارات و خصايل نيک بزرگان جلوه‏هايي از عظمت آنان را براي ما روشن نموده‏اند.

يکي از اين تلميحات، تلميح به اين واقعه‏ي مهم است که حضرت علي(ع) در هنگام نماز خواندن، انگشتر باارزش خود را به گدا مي‏بخشد و با اين کار در نماز، به خصلت گذشت و زکات همراه ساير عبادات توجّه دارد. اين موضوع در اشعار، شاعران فارسي زبان به خوبي متجلّي شده است:

سعدي گويد:

 

شير خداي و، صفدر ميدان و، بحر جود

جان‏بخش در نماز و، جهان‏سوز در وغا 

(کليّات / 702)

 

 

سلمان ساوجي گويد:

 

ور به طاعت گفت عيسي را، «و اوصاني الصّلوة»

در «يقيمون الصّلوة» آمد تو را از حق، ندا[1] .

(ديوان / 324)

 

حميد سبزواري گويد:

 من چون مدح گويم آن را که در نماز

بخشود بر فقير نگين بهادرش

 

(ديوان / 392)

استاد محمّدعلي رياضي يزدي گويد:

 

شهسوار «لا فتي» و تاجدار «اِنّما»

فاتح خيبرگشا، بخشنده‏ي انگشتر است

 (ديوان / 83)

 

استاد شهريار نيز گويد:

 برو اي گداي مسکين! در خانه‏ي علي(ع) زن

که نگين پادشاهي، دهد از کَرَم، گدا را

 (ديوان، ج 1، ص 98)

 

مولانا نيز با تلميح به اين که بلالِ حبشي در اذان «حَيَّ» را «هَيَّ» مي‏گفته و پيغمبر با همه‏ي اين احوال او را به عنوان بهترين مؤذّن خود مي‏داند؛ مي‏گويد:

 

آن بلال صدق، در بانگ نماز

«حَيَّ» را «هَيَّ» همي‏خواند از نياز

 

(مثنوي، دفتر سوّم، ص 16)

عمّان ساماني نيز در تلميحي به شب معراج و نماز خواندن پيامبر، گويد:

 

فرش را، هر شب، کشانيدي به عرش

عرش را، هر شب، نشانيدي به فرش

 

هر شب اندر مسجدالاقصي، به راز

مقتداي انبيا بُد، در نماز

 

هر شب، اندر سفره، آن شمع هُدي

بُد شريکش در غذا، دست خدا

 

(معراج نامه)

[1] اشاره به آيه‏ي 3 سوره‏ي بقره: «الّذينَ يُؤْمِنوُنَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيموُنَ الصَّلوةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقوُنَ»(آن کساني که به جهان غيب، ايمان آوردند و نماز به پاي دارند و از هر چه روزيشان کرديم؛ انفاق کنند).

غلو و مبالغه

عنصري، در مدح محمود غزنوي گويد:

 

اگر نماز کند، آه باشدش تکبير

وگر گنه کند، آوخ بودش استغفار

 

(برگزيده‏ي ديوان / 23)

سلمان ساوجي گويد:

 

قبله‏ي درگاه او را، مي‏بَرد گردون نماز

پشت سيمين مهره‏اش زانروي روز و شب، دوتاست

 (ديوان / 449)

 

 

عراقي گويد:

به آب ديده، عراقي، وضو همي‏سازد

چو قامت تو بديد، آن‏گهي نماز کند

 

(ديوان، ص139)

عمّان ساماني گويد:

 

به خرگه تو، فلک را، همي رکوع و سجود

به درگه تو، مَلک را، همي قعود و قيام

 

(گنجينه‏الاسرار / 120)

نغمه‏ي حروف

سلمان ساوجي گويد

 

اي آن که تو طالب خدايي، به خود آ

از خود بطلب، کز تو جدا نيست، خدا

 

اوّل به خود آ، چون به خود آيي به خدا

کاقرار نمايي، به خدايي خدا

 

(ديوان)

در اين بيت حرف «خ» 9 بار تکرار شد، ضمن اين که بين کلمات جدا و خدا، جناس خط، وجود دارد.

استعاره

صائب با يک اضافه‏ي استعاري مکنيّه، در شعري زيبا گويد:

 

زهد بي‏کيفيّت اين زاهدان خشک را

هيچ برهاني، بِهْ از خميازه‏ي محراب نيست

 

(دويست و يک غزل / 102)

 

تشخيص

مهدي اخوان ثالث گويد:

 

چون درختي، اندر اَقصاي زمستانم

ريخته ديري‏ است

هرچه بودم ياد و بودم مرگ

باد، با نرمک نسيمي چون نماز شعله‏ي بيمار لرزيدن

برگ چونان صخره‏ي کرّي، نلرزيدن

(آخر شاهنامه / 108)

مولف: اصغر شهبازي

دیدگاه ها (0 کاربر)
ارسال دیدگاه
سامانه آموزشی
سامانه دانش پژوهان
سامانه مبلغان