نماز در فرودگاه

برای انجام مراسمی، عازم مشهد بود. داخل هواپیما در ردیف صندلی که نشسته بود، متوجه شد یک روحانی به همراه دو خانمِ محجبه نشسته‌اند. روحانی به چشمش آشنا بود و لذا گه‌گاه به چهرۀ او نگاه می‌کرد و دفتر خاطراتِ ذهنش را مرور می‌کرد

(07:50) 26 فروردین 1394
زمان مورد نیاز برای مطالعه:0دقیقه

برای انجام مراسمی، عازم مشهد بود. داخل هواپیما در ردیف صندلی که نشسته بود، متوجه شد یک روحانی به همراه دو خانمِ محجبه نشسته‌اند. روحانی به چشمش آشنا بود و لذا گه‌گاه به چهرۀ او نگاه می‌کرد و دفتر خاطراتِ ذهنش را مرور می‌کرد.

چهره‌ای نورانی داشت و با حالی عجیب از ابتدای پرواز تا رسیدن به مشهد، در حال خواندنِ نماز بود. انگار کسی را در اطراف خودش نمی‌دید!

درست است، خودش بود؛ همان پیرمرد باصفا؛ همان چهرۀ نورانی و با‌اخلاصی که چند ماه پیش زیارتش کرده بودم. «آقا‌مجتبی» بود.

از هواپیما که پیاده شد، باز هم چشمش به دنبال آیت‌الله آقا‌مجتبی تهرانی بود و او را تعقیب می‌کرد؛ از درب سالن خارج شدند، عبایشان را همان بیرون پهن کردند و مشغول خواندن نماز مغرب شدند. آن دو خانم هم به ایشان اقتدا کردند.

تگ ها :
داستان نماز
دیدگاه ها (0 کاربر)
ارسال دیدگاه
سامانه آموزشی
سامانه دانش پژوهان
سامانه مبلغان