اذان كه از بلندگوى آسايشگاه پخش شد، به من گفتند كه امام جماعت باشم. نماز كه تمام شد، ديدم همه آنهايى كه به جماعت آمده اند، روى صندلى چرخدار نشسته اند. تنها كسى كه سرپا بود، همان بود كه همراه من آمده بود.
کتاب «بهترين پناهگاه حكايات و داستان هاى نماز» اثری از آقای رحيم كارگر محمديارى