خاطرات اتاق ۴۱۰
با عجله صدام کرد...داد میزد..پررررستار..پررررستار
دویدم سمت تختش...
گفتم جااانم چی شده آقا
حالت خوبه...
کاری داری؟؟
گفت:ساعت چنده
گفتم حدودا یازده شب
گفت منو میبری سرویس بهداشتی...
کمکش کردم..اومد بیرون..موهاش خیس بود
گفتم چیکار کردی..چرا سرت خیسه..گفت کمک کن دیر شده
وضو گرفتم داره نمازم قضا میشه
داروهام خواب آور بود..
براش سجاده پهن کردم اون نماز میخوند منم نگاهش میکردم..دیدم عینک رو چشمام خیس شده..#کرونا یادمون رفت
خدا داشت جفتمون رو نگاه میکرد..چ لذتی..من و خدا وبیمار کرونا
طلبه جهادی علی کاظمی از بیمارستان شهید بهشتی قم..اتاق۴۱۰