رفت و سجاده ش را پهن کرد جلوی من. ایستاد و اقامه را غلط و غلوط خواند. نیت کرد. دست ها را بالا برد و الله اکبر. من هم نمازم را شروع کردم.
اما انگار که تکبیره الاحرام آغاز یک بازی باشد؛ شروع کرد به دویدن دور اتاق و بالا و پایین پریدن. خنده ام گرفته بود. نماز جماعت داشت بدون امام برگزار می شد. مثل ماشینی که بدون راننده راه برود.
رکعت آخر نمازم بعد از سجده آمد و خیلی شیک و مرتب توی تشهد نشست. انگار نه انگار که رفته بود. سلام را داد و تسبیحش را برداشت.
همین!
لذت مادر بودن همین لحظه های کوچکِ باقلوا طور است.
منبع: زن آقا خاطرات زهرا کاردانی