شغلش را خیلی دوست داشت؛ نه به خاطر اینکه از آن راه امرار معاش میکرد، نه! بلکه عاشقانه کار میکرد. میگفت: «معلمی شغل نیست؛ معلمی عشق است. اگر برای شغل انتخابش کردهای، رهایش کن و اگر عشقِ توست، مبارکت باد!» در حالی که در کار تدریس بسیار دقیق و سختکوش بود، ولی لحظهای خواندن نمازِ اول وقت را از دست نمیداد.
کلاس درس شروع شده بود. درس حساب بود و بحث به طول انجامید، تا اینکه وقت اذان رسید. شهید رجایی صدای اذان را که شنید، دانشآموزان را به یکی از تکالیفِ حساب مشغول کرد و زمانی که بچهها مشغول نوشتن بودند، به انتهای کلاس رفت؛ روزنامهای را در انتهای کلاس و بین دو ردیفِ صندلیها پهن کرد و همانجا مشغول به اقامۀ نماز ظهر و عصر شد.