موقع نماز خواندن، وجودش سرشار از آرامش بود و خشوع در برابر خدا. هر وقت که حال بیشتری داشت و وقت هم اجازه میداد، وقتی به آیۀ: ایَّاکَ نَعبُدُ وَ ایَّاکَ نَستَعِین میرسید، با چشمانی اشکبار هفت بار این آیه را تکرار میکرد.
همیشه نمازش را اول وقت میخواند و ما را هم به خواندن نماز اول وقت تشویق میکرد. آخرین بار که عباس1 به خانه آمد، صحبتهایش دلنشینتر از روزهای قبل بود؛ گفت: «وقتی اذان صبح میشود، پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو: ای خدا! این دستت را روی سر من بگذار و تا صبحِ فردا برندار!»
به شوخی، دلیلِ این حرفش را پرسیدم و در پاسخ گفت: «[مادرجان!] اگر دستِ خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمیتواند ما را فریب دهد.»
پینوشت:
1. شهید عباس بابایی.