بازرسی نماز!

بازرسی نماز!

خاطره‌ای از مادر شهید جهاد مغنیه:  دو هفته بعد از شهادت جهاد، خواب دیدم آمده پیشم، مثل زمانی که هنوز زنده بود و به من سر می‌زد و می‌آمد پیشم. گفتم: جهاد، عزیز دلم، چرا اینقدر دیر آمدی؟ خیلی منتظرت بودم. جهاد گفت: بازرسی‌ها طول کشید، برای همین دیر آمدم. در عالم خواب یادم نبود شهید شده، فکر کردم بازرسی  های سوریه را می گوید. گفتم: مگر تو از بازرسی رد می شوی؟ ...

خاطره‌ای از مادر شهید جهاد مغنیه:

 دو هفته بعد از شهادت جهاد، خواب دیدم آمده پیشم، مثل زمانی که هنوز زنده بود و به من سر می‌زد و می‌آمد پیشم.

گفتم: جهاد، عزیز دلم، چرا اینقدر دیر آمدی؟ خیلی منتظرت بودم.

جهاد گفت: بازرسی‌ها طول کشید، برای همین دیر آمدم.
در عالم خواب یادم نبود شهید شده، فکر کردم بازرسی  های سوریه را می گوید. گفتم: مگر تو از بازرسی رد می شوی؟

گفت: آره، بیشتر از همه سر بازرسی نماز ایستادم.

با تعجب گفتم بازرسی چی؟

گفت: بازرسی نماز. و ادامه داد، بیشتر از همه چیز از نماز صبح سؤال می شود. نماز صبح.

تازه یادم آمد جهادم شهید شده.

پرسیدم: حساب قبر چی؟

گفت: شهدا حساب قبر ندارند. حسابی در کار نیست. ما هم الان کارمان تمام شد و راه افتادیم...