مگر شما الان با ما نماز نخواندی؟

مگر شما الان با ما نماز نخواندی؟

دیر شده بود، باید به موقع می‌رسیدم و گرنه خیلی چیزها را از دست می‌دادم. هر چه چشم انداختم تا مرکبی بیابم فایده‌ای نداشت، شروع به دویدن كردم، به در مسجد که رسیدم ایستادم. تپش قلبم تندتر شده بود و عرق از سر و صورتم سرازیر بود. وارد که شدم با خوشحالی دیدم پیامبر (صلی الله علیه و آله) آماده خواندن نماز هستند ولی هنوز نماز را شروع نکرده‌اند. جمعیت زیادی پشت سر ایشان ایستاده بودند ...

دیر شده بود، باید به موقع می‌رسیدم و گرنه خیلی چیزها را از دست می‌دادم. هر چه چشم انداختم تا مرکبی بیابم فایده‌ای نداشت، شروع به دویدن كردم، به در مسجد که رسیدم ایستادم. تپش قلبم تندتر شده بود و عرق از سر و صورتم سرازیر بود. وارد که شدم با خوشحالی دیدم پیامبر (صلی الله علیه و آله) آماده خواندن نماز هستند ولی هنوز نماز را شروع نکرده‌اند.

جمعیت زیادی پشت سر ایشان ایستاده بودند من هم آخر مسجد جایی را پیدا کردم که ناگاه صدایی توجه همه را به خود جلب کرد.

مردی بلند شده بود و با حالتی نگران، رو به پیامبر می‌گفت:"ای رسول خدا! من گناهی مرتکب شده ام."

جمعیت به آن مرد پریشان نگاه می‌کردند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چیزی نفرمود و نماز را شروع کرد. آن مرد هم مثل دیگران در نماز جماعت شرکت کرد. نماز که تمام شد مردم نشسته و مشغول ذکر بودند که دوباره همان مرد بلند شد و سخن خود را تکرار کرد.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به سمت آن مرد نگاه کرد و فرمود:

"مگر شما الان با ما نماز نخواندی؟"

آن مرد گفت:"بله خواندم."

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: "این نماز کفاره گناه توست و گناه تو به واسطه این نماز بخشیده شد."

مرد به قدری خوشحال شد که نمی‌دانست در آن لحظه چه کار کند. 

منبع: کتاب پر پرواز ؛ ص 43 به نقل از ‏بحارالأنوار ج: 79 ص: 319