40 سال عبادت برای یک شکایت!!!

40 سال عبادت برای یک شکایت!!!

حضرت عيسى عليه السّلام كه بيانگردى از كارهاى معمولى او بود، روزى تنها در بيابان عبور مى كرد، باران شديدى باريد، و او را غافلگير كرد، او به هر طرف مى دويد و مى نگريست ، پناگاه نمى ديد كه به آنجا برود، در اين جست و گريز، ناگهان چشمش به شخصى افتاد كه در مكانى مشغول نماز بود، به سوى او روان شد، وقتى به او رسيد، آنجا را محل امنى يافت . پس از آنكه آن شخص از نماز فارغ شد، عيسى (ع ) بعد از احوالپرسى ، ...

حضرت عيسى عليه السّلام كه بيانگردى از كارهاى معمولى او بود، روزى تنها در بيابان عبور مى كرد، باران شديدى باريد، و او را غافلگير كرد، او به هر طرف مى دويد و مى نگريست ، پناگاه نمى ديد كه به آنجا برود، در اين جست و گريز، ناگهان چشمش به شخصى افتاد كه در مكانى مشغول نماز بود، به سوى او روان شد، وقتى به او رسيد، آنجا را محل امنى يافت .

پس از آنكه آن شخص از نماز فارغ شد، عيسى (ع ) بعد از احوالپرسى ، به او فرمود: ((بيا با هم دعا كنيم تا باران بايستد)).

آن شخص گفت : ((اى مرد! چگونه دعا كنيم ، با اينكه چهل سال است در اينجا به عبادت مشغولم ، تا خدا توبه من را قبول كند، ولى هنوز معلوم نيست كه توبه ام قبول شده باشد، زيرا از خدا خواسته ام ، نشانه قبولى توبه ام اين باشد كه پيامبرى كه پيامبرانش را به اينجا بفرستد.))

عيسى (ع ) به او فرمود: ((من عيسى پيغمبرم )) (بنابراين معلوم مى شود كه توبه تو قبول شده است ).

سپس عيسى (ع ) به او فرمود: ((تو چه گناه كرده اى ؟))

او گفت : ((روزى تابستان ، بيرون آمدم ، هوا بسيار گرم بود، گفتم : عجب روز گرمى است (كه يك نوع شكايت به خدا است ).